.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

انتخاب ملکه زیبایی تمدن‌های دنیا!

showimage.aspx?id=25571&t=y&w=300&h=200&type=1
مسابقات ملکه زیبایی تمدن‌های دنیا در شهر غازی آنتپ ترکیه برگزار شد.
در این مسابقه که در هتل رویال غازی آنتپ برگزار شد نمایندگان ۱۷ کشور شرکت داشتند. کاتیا بندارنکو نماینده زیباروی آلمان در این مسابقات به عنوان ملکه زیبایی تمدنهای دنیا انتخاب شد.
لوا لیس نماینده لتونی دوم شد و دیانا مکنایا از استونی و ادا ارکوت از ترکیه مشترکا سوم شدند. در این دوره از مسابقات ملکه زیبایی نمایندگان ۱۷ کشور ترکیه، آذربایجان، بلاروس، بلژیک، استونی، آلمان، قزاقستان، کوزوو، لتونی، لیتوانی، مونته نگرو، هلند، اوکراین، صربستان، اسپانیا، جمهوری ترک قبرس شمالی و فنلاند با لباس‌های مختلف ملی خود حضور داشتند.
این مسابقه همزمان با هشتم مارس، روز جهانی زن برگزار گردید.

یکی از مقاله های سی ان ان به نجات جان انسانی کمک کرد((جالب))

یکی از مقاله های سی ان ان به نجات جان انسانی کمک کرد. 

 

www.2mim.blogsky.com| دومیــــــــم 

یک جراح مغز با خواندن یک متد جراحی در سی ان ان توانست عمل جراحی نجات بخشی را بروی نوجوانی انجام دهد و تومور بزرگی را از مغزش خارج کند. دکتر توماس الیس یک جراح اعصاب با سابقه در کارولینای شمالی است. او بعد از یک عمل جراحی ناموفق شش ساعته برای از بین بردن توموری در مغز براندون 19 ساله دچار افسردگی شد.
دکتر الیس: مجبور بودم به مادر بیمار خبر بد را بدهم و این چیزی است که به آن عادت ندارم . اما مقاله سی ان ان درست در زمان مناسبش به من رسید. من فکر می کنم این کار خداست که در آن شب مقاله مجله به من رسید.
مقاله سی ان ان درباره ابزاری از جنس فیبر نوری شبیه به خودکار بود که به جراح این امکان را می داد تا عمل جراحی در مقیاس بسیار بسیار کوچک با دسترسی مشکل یا در نواحی بسیار ظریف را انجام دهد.
آن شب دکتر الیس بعد از خواندن مقاله، با جراحی که در خبر اسمش آمده بود تماس می گیرد. این وسیله در اصل برای ارتش امریکا ساخته شده است و از سه ماهه قبل در جراحیها استفاده می شده است.
این ابزار به سادگی به جراح امکان می دهد تا اشعه لیزری از co2 بسازد و آن را به هر شکلی خمیده کند و بتواند در هر بافتی از بدن نفوذ کند. بخصوص درنواحی که استفاده از چاقوی جراحی بسیار خطرناک خواهد بود.
الیس: هفتاد و دو ساعت بعد از آن تماس وسیله به دست من رسیده بود. این داستان بسیار شگفت انگیز است زیرا ثابت می کند اتصال ما در دنیا چقدر به هم نزدیک است. یک خبرنگاری خبری را در شیکاگو منتشر می کند و پزشک دیگری که به آن به شدت نیاز دارد در کارولینا مطلب را می خواند و در مدت کوتاهی وسیله به دستش می رسد.
الیس ، بیمار را در دسامبر 2008 ملاقات کرده بود، براندون به مدت یکسال از علایم خفیف این مشکل رنج می برد اما ناگهان او با درد بسیار شدیدی در سرش مواجه می شود که غیرقابل تحمل بوده و او را بسیار پریشان می کند.
الیس به سرعت دستور ام آر آی از جمجمه او را می دهد و یک تومور از نسوج جنینی با ابعادی بزرگ در میان مغز او می بیند. دو روز بعد او را عمل می کند اما با وجود یک عمل شش ساعته و استفاده از شش چاقوی جراحی تنها می تواند بیست درصد از تومور را برطرف کند.
الیس: در 15 سال عمل مغز اعصاب این اولین باری است که با تومور به این مشکلی برخورد می کنم. تومور مانند لاستیک بود و جداسازی آن بسیار مشکل بود. کاش می توانستم سفتی آن را نشان بدهم تا ببینید که در هر 5 دقیقه چاقوی جراحی کند می شد.
الیس از مادر براندون می خواهد تا اجازه شروع پرتو درمانی را بدهد زیرا با تشعشات پرانرژی اش سلولهای سرطانی را از بین می برد. سپس ماجرای مقاله سی ان ان پیش آمده و با استفاده از لیزر در عرض سی دقیقه تومور از بین می رود. حال براندون هم اکنون رو به بهبودی است. 
 

  تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم  

خاطرات منتشر نشده همسر آیت الله خمینی

خاطرات منتشر نشده همسر آیت الله خمینی 

 

«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است. عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشی در پناه خودش حفظ کند. [حال] من با هر شدتی باشد می‌گذرد ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد... ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روح‌الله.»

گرچه خانم خدیجه ثقفی؛ بانو قدس ایران، همسر گرامی امام خمینی در همان ایام فروردین‌ماه 1312 هجری شمسی نامه عاشقانه حضرت روح‌الله رهبر آینده انقلاب اسلامی ایران را از فرط شرم و حیای ایرانی و اسلامی پاره کرده، اما چند سال پیش این نامه از همه جا سردرآورده و نه فقط در صحیفه امام که در مطبوعات و حتی رادیو و تلویزیون خوانده شد.

عاشقانه‌ترین نامه‌ای که از یک فقیه، مجتهد، مرجع تقلید شیعه و رهبر فرهمند ایران طی بیش از یک دهه بر جای مانده و نه فقط در میان روحانیان و سیاستمداران که در میان روشنفکران و نویسندگان هم بی‌نظیر است. اما این خانم کیست که «روح‌الله» خمینی با همه قدرت و عظمت سیاسی و دینی‌اش به قربانش می‌رود، تصدق‌اش می‌شود، نور چشم و قوت قلبش می‌خواند و حتی در ساحل زیبای بیروت صد حیف می‌خورد که محبوب عزیزش همراهش نیست؟

خدیجه خانم ثقفی از تبار «حاج ملاهادی نوری» تاجر مازندرانی است که در اواسط حکومت آغامحمدخان قاجار از شهرستان نور به تهران آمد. پسرش «محمدعلی» که اگرچه تاجر بود، اما به فراگیری معارف دینی روی آورد و دختری از خانواده علمای وقت را برای همسری انتخاب کرد.

فرزند آنان، میرزاابوالقاسم کلانترتهرانی، از پرورش‌یافتگان حوزه تهران، اصفهان و نجف و همشاگردی و هم‌عصر با علمای بزرگی همچون «حاج ملاعلی کنی» بود و در محضر درس «شیخ مرتضی انصاری» حضور یافت: «شیخ مرتضی به گفته‌های وی در درس اعتماد می‌کرد و او هم درس استاد را پس از ختم جلسه، برای برخی از شاگردان علاقه‌مند تقریر می‌کرد تا سرانجام به مقامی نائل آمد که در چندین جلسه، شیخ مرتضی انصاری به اجتهاد وی تصریح کرد.»

او در زمانی که «ملاعلی کنی» تولیت مدرسه مروی را برعهده داشت، از نجف به تهران آمد و در این مدرسه به مدت هفت سال به تدریس فقه و اصول پرداخت که شاگردانش عالمان بزرگی همچون؛ سیدحسین قمی تهرانی، شیخ‌عبدالنبی نوری، سیدمحمدصادق تهرانی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی و شیخ‌فضل‌الله نوری بودند. میرزاابوالقاسم لقبش را از «محمودخان کلانتر» دایی‌اش گرفته بود. محمودخان در زمان ناصرالدین‌شاه، مامور رسیدگی به امور اجتماعی و اقتصادی شهر تهران بود که سرانجام در قحطی‌ای که در تهران رخ داده بود،‌ ناصرالدین او را در نابسامانی‌ها متهم کرد و به دار آویخت.

فرزند میرزاابوالقاسم، همچون پدر یک عالم دینی بود و قریحه شعر داشت و در زمان درگذشت پدر، در رثای او شعر بلند بالایی سرود. «میرزا ابوالفضل تهرانی» که شاگرد پدر بود، در تهران مجتهد شد و در حکمت، فلسفه و عرفان صاحب‌نظر شد. او اگرچه به درجه اجتهاد رسیده بود، اما به عراق رفت و با دعوت میرزای شیرازی از جلسه درس «میرزاحبیب‌الله رشتی» در نجف به سامرا آمد و در کنار فقه و اصول به حدیث و رجال پرداخت. او همچنین در آن دوره، زبان و ادبیات «عبرانی و سریانی» را برای آشنایی با یهودیت و مسیحیت فرا گرفت.

او در سامرا هم‌مباحثه با «میرزامحمدتقی شیرازی (میرزای دوم) و سیدمحمد فشارکی اصفهانی» بود. همچنین میرزا ابوالفضل آنچنان در ادبیات و شعر متبحر بود که روزی در مجلس ادبای میرزای شیرازی، شاعر فرستاده دولت عثمانی که برای عرض اندام در برابر میرزا آمده بود، مقهور کرد که درباره آن شاعر عثمانی نوشته‌اند: «دستانش چنان می‌لرزید که سطل هنگام فرو رفتن در چاه می‌لرزد...» او در نهایت به تهران بازگشت و در زمان ناصرالدین‌شاه، تولیت مدرسه سپهسالار را برعهده گرفت. او پدربزرگ خدیجه خانم ثقفی است که پدرش هم همچون پدربزرگ، روحانی بود و در این مسیر گام بر می‌داشت.

«میرزامحمدثقفی تهرانی» از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم بود و قریحه شعری او همچون پدرش زبانزد بود. او آنچنان در قم به درس و تحصیل پرداخت که «دو دوره اصول خارج و عمده مباحث فقهی را از بحث رئیس‌الشیعه، مرحوم حاج شیخ‌عبدالکریم حایری یزدی – رضوان‌الله علیه – استفاده و وی به خط شریف خویش [حائزی بزرگ] به مقام اجتهاد و اعتماد او تصریح کرد.» سپس ثقفی به تهران بازگشت و در مدرسه سپهسالار در رشته فقه، اصول و معارف عقلی، تدریس و اقامه جماعت کرد که مشهورترین اثر او، «روان جاوید» تفسیر فارسی و روان قرآن در 5 جلد است.

خدیجه خانم ثقفی معروف به «قدسی ایران» دختر میرزامحمد بود که «آیت‌الله سیدمحمد صادق لواسانی» او را به امام خمینی برای همسری پیشنهاد داد. دختر روحانی‌ای که خود او درباره پدر می‌گوید: «پدرم خوش‌تیپ، شیک و خوش‌لباس بود؛ مثلا در آن زمان پوستین اسلامبولی می‌پوشید و از خانه بیرون می‌رفت و همه طلبه‌ها تعجب می‌کردند.»

از او درباره نام خانوادگی‌اش می‌پرسیم، می‌گوید: «ثقفی به نام عشیره‌ای از اجدادمان باز می‌گردد که در کربلا در رکاب سیدالشهدا(ع) جنگیده بودند.» اگرچه، پدر او عالم دینی بود، اما تا دبیرستان، به دخترانش اجازه داد تا در مدارس جدید تحصیل کنند. خدیجه خانم می‌گوید: «پدرم با دبیرستان رفتن من مخالف بود، چون روحیه‌اش متجددانه نبود. او می‌گفت: چون در دبیرستان معلم مرد است، فراش مرد است و بازرس مرد است، نرو.»

به هر حال او تا کلاس ششم تحصیل کرد؛ با چاقچور و لباس آستین‌بلند. پس از آن «از طرف خانواده مادری برای ایشان خانم معلم کلیمی جهت تدریس زبان فرانسه استخدام کردند که بین 6 ماه تا یک سال به ایشان فرانسه درس می‌داد.» زمانی که پدر او به قم رفت، خدیجه خانم با محیط قم آ‌شنا شد و آن را نمی‌پسندید: «قم مثل امروز نبود، زمین خیابان تا لب دیوار صحن قبرستان بود و کوچه‌ها خیلی باریک بودند. به همین خاطر زود از قم می‌آمدم و آن دو ماهی هم که پدرم مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم.»

چراکه او، از خانواده‌ای مرفه بود و با مادربزرگ مادری‌اش در تهران خو گرفته بود. مادرش هم دختر خزانه‌دار ناصرالدین‌شاه بود و به این دلیل «خازن‌الملوک» نامیده می‌شد. پدرش هم اگرچه روحانی بود، اما از سوی دیگر، با سیاست همراه نبود: «در خانواده همسر امام و بعد هم زمانی که این خانواده با امام وصلت کرد تا آخر روابط سیاسی برقرار نبود و به یک معنا اصولا سیاسی نبودند، یعنی هیچ وقت وارد مسائل سیاسی نمی‌شدند و تنها در این حد از سیاست می‌دانستند که مثلا شاه عوض شد.

خود پدر هم گرچه روحانی بودند؛ اما «روحانی صرف» بود؛ یعنی نماز و درس و بحث و اصلا در مسائل سیاسی دخالت نمی‌کردند.» آنچه مایه آشنایی حاج آقا ثقفی و حاج آقا روح‌الله بود، دین و دیانت بود. حاج سیدمحمد صادق لواسانی، دوست مشترک ثقفی و خمینی مایه آشنایی را پربار می‌کرد و او بود که به حاج آقا روح‌الله گفت: «چرا ازدواج نمی‌کنی؟» که او پاسخ داد: «من تاکنون کسی را برای ازدواج نپسندیده‌ام و از خمین هم نمی‌خواهم زن بگیرم.

به نظرم کسی نیامده است.» در این هنگام لواسانی به او پاسخ می‌دهد: «آقای ثقفی دو دختر دارد، خانم داداشم می‌گوید: خوبند.» اینگونه می‌شود که آقای لواسانی ماموریت خواستگاری از این خانواده را برعهده می‌گیرد،‌ اما پاسخ دختر مورد نظر «نه» است. او از قم بدش می‌آمد و زندگی با طلبه را نمی‌پسندید؛ چراکه «طلبه‌ها معمولا خشک بودند، وضعیت مالی خوبی نداشتند و گاهی برخی از آنها احترام به زن نمی‌گذاشتند.

البته دلیل اصلی عدم تمایل به سکونت در قم بود.» به هر حال یکی از نوادگان امام، ماجرای خواستگاری از «خانم» را «شیرین» توصیف می‌کند: «ده ماه طول می‌کشد تا خانم جواب مثبت دهند. 5 بار خواستگاری انجام می‌شود که آقای سیدمحمدصادق لواسانی تشریف می‌آورند، نه آقای کاشانی. البته پدر خانم اصرار داشتند.» ناگهان با این سوال روبرو می‌شویم که چگونه خانم با این همه مخالفت جواب مثبت می‌دهند؟ او می‌گوید: «حین همین جلسات که آقای لواسانی می‌آیند و می‌روند، خانم خوابی می‌بینند: «ایشان وارد اتاقی می‌شوند که سه سید نورانی نشسته بودند.

یک پیرزنی آمد و من [خانم] از او پرسیدم که اینها چه کسانی هستند؟ او گفت: آن وسطی پیامبر(ص) است و آنکه سمت راست نشسته امیرالمومنین(ع) است و سمت چپی امام حسن(ع) است، اما تو که از اینها بدت می‌آید! من پاسخ دادم که از اینها بدم نمی‌آید، اینها ائمه من هستند. چرا باید بدم بیاید؟ خیلی هم دوستشان دارم. پیرزن بار دیگر اصرار کرد که نه، تو از اینها بدت می‌آید!» از خواب بیدار می‌شوند و برای خدمتکار منزل نقل می‌کنند. او به ایشان گفت که چون این سید [امام] را رد می‌کنی، این خواب را دیده‌ای. در نهایت با توجه به این خواب و نظر مثبت پدرخانم، ایشان جواب مثبت می‌دهند. یک ماه ابتدایی پس از ازدواج تهران بودند و پس از آن به قم می‌روند.»

البته پیش از پاسخ مثبت خانم، آقاسیدمحمدصادق لواسانی از سوی خانواده ثقفی مامور می‌شود تا به خمین رود؛ چراکه پدر خدیجه خانم به او از قول زنان خانواده گفته بود: «او را نمی‌شناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده است و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی زندگی کردن برایش مشکل است. ما نمی‌دانیم که آیا داماد اصلا چیزی دارد یا نه.

اگر درآمدش فقط شهریه حاج شیخ عبدالکریم باشد، نمی‌تواند زندگی کند. ما می‌خواهیم بدانیم که آیا از خودش سرمایه‌ای دارد؟ از آن گذشته آیا داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. شاید در مدتی که منتظر بوده تا تحصیلاتش تمام شود، صیغه می‌کرده است و چه بسا از آن صیغه یکی – دو بچه داشته باشد.» به هر حال آقای لواسانی به خمین می‌رود و خیال پدر دختر را راحت می‌کند و پاسخ مثبت خدیجه خانم برای حاج آقا روح‌الله به ارمغان می‌آید.

خدیجه خانم، قدسی ایران به منزل آیت‌الله خمینی وارد می‌شود و با عالم دینی‌ای روبرو می‌شود که نهایت احترام را برای او قائل است. البته خود خانم هم در ابتدای زندگی این مساله برایش اهمیت داشت: « رابطه خانم با آقا یک رابطه بسیار محترمانه‌ای بوده است. خانم در اول زندگی به آقا گفتند که بیایید تعبیرات‌مان را با یکدیگر محترمانه بکنیم و همدیگر را محترمانه صدا بزنیم. هیچ وقت امام یک کلام بی‌احترامی به خانم نکردند و ایشان هم همین‌طور.

در طول زندگی 70 ساله آنها هم هیچ‌گاه امام با صدای بلند با ایشان صحبت نکردند. در اواخر حیات امام، خانم به شاه‌عبدالعظیم برای زیارت رفته بودند و دیر شده بود. در حالی که آقا معمولا ساعت 2 بعدازظهر ناهار می‌خوردند. امام یک ساعت و نیم سر سفره نشسته بودند تا خانم بیاید و غذا نخورده بودند. هیچ‌گاه امام از خانم نخواستند که فلان چیز را برایشان بیاورند؛ آب، چای و...» خدیجه خانم در بیان خاطراتش در این باره می‌گوید: «حضرت امام به من خیلی احترام می‌گذاشتند و خیلی اهمیت می‌دادند. هیچ حرف بد یا زشتی به من نمی‌زدند.

امام حتی در اوج عصبانیت هرگز بی‌احترامی و اسائه ادب نمی‌کردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می‌کردند تا من نمی‌آمدم، سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی‌کردند. حتی حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه به من می‌گفتند: «جارو نکن». اگر می‌خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم می‌آمدند و می‌گفتند: بلند شو، تو نباید بشویی...» امام حتی در مسائل شخصی خانم دخالت نمی‌کرد و در مورد لباس و رفت و آمدهای او نظر نمی‌داد. نوه امام از قول مادربزرگش می‌گوید: « اصلا امام کاری به رفت و آمد ایشان نداشت. فقط در ابتدا، امام باید خانواده یا فرد مورد نظر را می‌شناختند، اما پس از آن دیگر حرفی نمی‌زدند.

در مورد لباس خانم هم که لباسشان از سوی مادرشان از تهران فرستاده می‌شد، هیچ وقت امام درباره آن سخنی نمی‌گفتند. حتی روزی آقا برای دخترشان که 12 ساله بودند کفش قرمز رنگ می‌خرند، در آن موقع اصلا رسم نبوده است و دختران باید کفش سیاه پا می‌کردند. البته خود خانم هم مراعات می‌کردند، اما خود ایشان می‌فرمودند که هیچ‌گاه نشد که در نوع پوشش یا رفت و آمدم با کسی اظهارنظر کنند.»

سوالی پرسیده می‌شود که پس امام به همسر و فرزندانش چه توصیه می‌کرد که آنان اینگونه در مسیر راستی راه می‌پیمودند؟ «امام کلا در زندگی به یک اصل معتقد بودند که خانم این اصل را اینگونه روایت می‌کنند: اگر می‌خواهید به بهشت بروید؛ دو کار انجام دهید: اول اینکه هرچه خداوند واجب دانسته، انجام دهید و هرچه حرام دانسته، انجام ندهید. امام فقط این دو قید را گذاشته‌اند. البته خانم و خانواده کاملا رعایت می‌کردند چرا که آقا، فردی نبودند که در برابر خلاف شرع سکوت بکنند.» اما به هر حال، خانم هم این رفتار امام را تایید می‌کند و می‌گوید: «به مستحبات خیلی کاری نداشتند. به کارهای من هم کاری نداشتند.

هر طوری که دوست داشتم، زندگی می‌کردم.»‌ امام حتی منزل را به محلی برای تدریس تبدیل کرده بودند و به همسر خود به عنوان شاگرد, «جامع‌المقدمات» می‌آموختند: «خانم قبل از ازدواج مدتی ادبیات عرب را نزد پدرشان فرا گرفته بودند. نزد امام هم ادامه دادند و کتاب «جامع‌المقدمات» را می‌خواندند. امام سریع درس می‌دادند، از خانم پرسیدم که ایشان اینگونه تدریس می‌کردند، شما متوجه می‌شدید؟ ایشان فرمودند: بله، می فهمیدم.

خانم حافظه فوق‌العاده‌ای داشتند، یک غزل را یک بار می‌خواندند، حفظ می‌شدند. البته ایشان ذوق شعری هم داشتند. تدریس امام به خانم چندماهی طول می‌کشد، اما پس از تولد فرزندان، مشغولیت‌شان در خانه بیشتر شد و از طرف دیگر به قسمت‌هایی از ادبیات عرب رسیده بودند که لازم بود آقا مطالعه کنند و وقت این کار را نداشتند. بنابراین با موافقت طرفین تدریس متوقف می‌شود.»

امام با آیت‌الله ثقفی، پدر همسرش هم روابط صمیمانه‌ای داشت و همواره به طور مستمر در جریان مبارزات خود،‌ با حوصله برای ایشان نامه می‌نوشت و حالشان را جویا می‌شد: «روابط دوستانه شدیدی داشتند و احترام متقابل مابین آنها وجود داشت.» اگرچه خانواده ثقفی سیاسی نبودند و هیچگاه پدر همسر امام به مبارزات سیاسی نمی‌پرداخت؛ به جز امضای دو اطلاعیه، اولی علیه لایحه ایالتی و ولایتی و دیگری درباره مقاله روزنامه اطلاعات علیه امام در دی‌ماه 56.

اما گویا امام هم محیط خانه را سیاسی دوست نمی‌داشت: «پس از اینکه خانم وارد منزل آقا می‌شوند، امام با توجه به اینکه کاملا سیاسی بودند، هیچ وقت مسائل سیاسی را در خانه مطرح نمی‌کردند خانم امام هیچگاه در مسائل سیاسی صحبت و دخالت نمی‌کردند. روحیه ایشان هم همین‌طور است. برخی می‌گویند که یکی از علل موفقیت امام هم همین مسئله بوده است که وقتی وارد منزل می‌شدند، تشنجات سیاسی در آنجا نبوده است.»

حتی پس از پیروزی انقلاب هم، خانواده همسر امام در میدان سیاست وارد نشدند و به انتقاد یا حمایت از این و آن نپرداختند و به خانم هم مطالبی را نمی‌گفتند تا به گوش همسر خود [امام] برساند. البته شاید دلیل دیگری هم داشت: «اصلا به خانم مطلبی را نمی‌گفتند. اگر هم مسئله‌ای بوده، به دلیل اینکه خانم غیرسیاسی بودند، مطلبی را نمی‌گفتند. شما اگر وارد فضای منزل خانم شوید، تنها بویی که استشمام نمی‌کنید، سیاست است. خانم واقعا خانم خانه بوده است. نظر امام هم این بوده که هیچگاه مسائل سیاسی را وارد منزل نکنند.»

خدیجه خانم در مسیر مبارزات امام، ناگهان با فوت حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگش روبرو شد که بسیار او را بی‌تاب کرد، فرزندی که « بسیار به او علاقه داشتند و حتی از دیگر فرزندان بیشتر او را دوست می‌داشتند؛ هنوز هم می‌گویند و اکنون هم که گاهی نام آقا مصطفی گفته می‌شود، ایشان بغض می‌کنند و گاهی گریه هم می‌کنند. آقا مصطفی در منزل بسیار محترم بودند و دیگر فرزندان او را «داداش» صدا می‌کردند و حتی خانم و آقا هم ایشان را «داداش» مورد خطاب قرار می‌دادند. ایشان بسیار در نجف فعال بودند و روی جنبه مرجعیتی امام تاکید داشتند.

خانم علاوه بر آقا مصطفی، به فرزند ایشان «حسین آقا» هم بسیار علاقه دارند. ایشان که فوت می‌کنند، خانم بسیار ناراحت می‌شود. یک روز از ایشان پرسیدم که فوت امام یا حاج احمدآقا یا آقا مصطفی، کدام برای شما سخت‌تر بود؟ گفتند: فوت مصطفی مسئله دیگری بود. ایشان زمانی که از فوت آقامصطفی مطلع می‌شوند، بسیار گریه می‌کردند ولی زمانی که آقا به خانه می‌آمدند، گریه نمی‌کردند.

از طرف دیگر در مسیر امام هم اصلا شک نکردند و حتی ناراحتی خودشان را به امام منتقل نمی‌کردند. البته زمانی که امام برای نماز یا تدریس به خارج از منزل می‌رفتند، ایشان در حرم یا منزل بسیار گریه می‌کردند. امام هم زمانی که در نجف تدریس می‌کردند جای خالی آقا مصطفی را می‌دیدند و ناگهان می‌لرزیدند. اما هیچ‌گاه گریه نمی‌کردند و فقط برای سیدالشهداء و یاران ایشان گریه می‌کردند.» اما هیچگاه خانم بر بی‌تابی خود برای آقا مصطفی چیره نشدند.

نوه خانم و آقا درباره نقش مادربزرگش در منزل امام و همراهی 70 ساله او با ایشان می‌گوید: «خانم واقعا همراه امام بودند. شک ندارم که اگر خانم امام نبود، امام به هیچ وجه به این موفقیت‌ها نمی‌رسیدند. نقش خانم در خانواده نقشی فوق‌العاده است و یک محوریت واقعی دارند. ایشان شرایط امام را در تمامی مقاطع درک می‌کردند و ریاست منزل همواره بر عهده ایشان بود.» او خانم را کاملا واقع‌گرا توصیف کرد و گفت: «ایشان می‌گویند من به تمام آرزوهایم نرسیده‌ام.»

منابع:
-‌‌گفت‌وگو با یکی از نوادگان امام
-‌صحیفه امام
-‌ گلشن ابرار، پژوهشکده باقرالعلوم، قم، جلد چهارم و هفتم
-‌‌ستوده،‌ امیررضا، پا به پای آفتاب، نشر پنجره، بهار 73

  تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم  

علت عرق کردن کف دست چیست !

جام جم: تعریق کف دست بیشتر زمینه ارثی و ژنتیک دارد و همیشه نارسایی تیروئید,علت بروز آن نیست. یک متخصص بیماریهای غدد در این باره گفت : درصد بسیار کمی از افرادی که‌دچار تعریق شدید کف دست می شوند دچار اختلا‌لا‌ت غده تیروئید هستند.
دکتر خوش نیت افزود: جلوگیری از اضطراب تا حد زیادی در کاهش تعریق موثراست.
وی , شستن دستها و دوش گرفتن های مکرر را در درمان موقتی این بیماری موثر دانست


عکس: اتفاقی نادر با احتمال یک در 200میلیون....ببینید


به گزارش خبرگزاری فارس از آسوشیتدپرس از نیویورک، این 3 قلوها چهارشنبه گذشته در بیمارستان دانشگاه «نورث شور» متولد شده بودند.
دکتر «ویکتور لکین» متخصص تولد چند قلوها و بارداریهای پرخطر که پزشک «آلیسون پن» مادر این کودکان بوده است می‌گوید لقاح به صورت مصنوعی تنها با یک تخمک صورت گرفته بود که سپس تخمک به 2 قسمت تقسیم شد و یکی از قسمت‌ها نیز به 2 قسمت دیگر تقسیم شده است.
دکتر «کلین» ادامه داد: «این احتمالاً اولین موردی است که ما در تاریخ آمریکا با آن برخورد کرده‌ایم که تنها یک تخمک بارور شده و سپس 3 کودک به دنیا بیاید.»
وی ادامه داد احتمال تولد 3 قلوی همسان بین 1 در 60 هزار تا 1 در 200 میلیون تولد است.
«آلیسون پن» 31 ساله می‌گوید که او و شوهرش تام که 46 ساله است از 4 پیش و زمان ازدواجشان قصد بچه‌دار شدن داشته‌اند اما بعد از 4 سال تقریباً ناامید شده بودند.
بیمارستان این دانشگاه اعلام کرد که تا 2 سال هزینه‌های بچه‌ها را تأمین خواهد کرد.
تنها وجه اختلاف این 3 برادر خالهای روی انگشتان آنهاست که باعث می‌شود والدینشان آنها را شناسایی کنند. «لوگان» برادر اول خالی روی شست خود دارد، «الی» بچه دیگر خالی را روی انگشت سبابه داشته و «کالین» خالی را روی انگشت وسطی دارد.
به غیر از «لوگان» که ظاهراً از نارسایی کلیه برخوردار است دو کودک دیگر کاملاً سالم هستند.

زندگی و جوانی ابدی

چشمه جوانی چشمه آبی افسانه است که گفته شده هر کسی از آب آن بنوشد، جوانی اش برخواهد گشت. فلوریدا در ایالات متحده جایی است که اغلب از آن به عنوان محل چشمه یاد می شود و داستانهایی که درباره چشمه گفته می شود همراهی و نزدیکی زیادی با این شهر دارد.

یک داستان قدیمی هست که می گوید کاشفی اسپانیایی به نام ژان پل دلئون اولین حکمران پورتوریکو، به دنبال چشمه جوانی می گشت که به محل کنونی فلوریدا رسید که تصور می کرد جزیره است. او در سال 1513 فلوریدا را کشف کرد. اما این داستان مربوط به زمان او نیست و او اولین نفر نبود.

هرودت تاریخ دان یونانی به چشمه ای اشاره می کند که نوع خاصی از آب در ان است و در اتیوپی قرار دارد و طول عمر مردم اتیوپی به این آب مربوط می شود.

افسانه های همانندی نیز درباره چشمه جوانی گفته شده مانند جوانی ابدی که در افسانه ها و بخصوص اسطوره ها به اشخاصی هدیه داده می شود و داستانهایی همچون سنگ جادو، اکسیر زندگی و غیره.

شهر سنت اگوستین در فلوریدا که گفته شده د لئون برای اولین بار در جستجوی چشمه جوانی به آنجا پا گذاشته شده، امروزه به نام پارک ملی باستان شناسی چشمه جوانی نامگذاری شده و برای د لئون یادبود قرار داده شده است و به دلیل تاریخچه اش جذابیت های توریستی زیادی دارد و با اینکه محل واقعی چشمه نیست توریست ها از آب آن می نوشند.

مفهوم دیگری که در کنار این افسانه مطرح است، جوانی ابدی است که با زندگی ابدی متفاوت است و سرچشمه در اسطوره های یونان و روم دارد. درباره زندگی ابدی، یکی از افسانه های موجود تیتونوس است.

او عاشق خدای تیتان بود. وقتی تیتان از زئوس می خواهد تا تیتونوس عمر ابدی داشته باشد، فراموش می کند که جوانی ابدی را نیز بخواهد ولی تیتونوس تا ابد زنده می ماند اما زمانی که پیر می شود بسیار فرتوت و ناتوان می شود طوری که تمام اعضای بدنش نرم شده و نمی تواند حرکت کند و حرفهای بیهوده زیادی می زد.

اکسیر زندگی، که در فارسی به آب حیات مشهور است و گاهی هم طراز سنگ جادو (فیلسوف) شناخته می شود، نوعی نوشیدنی است که به شخص زندگی ابدی یا جوانی ابدی اعطا می کند.

این مایع در مکانی وجود دارد که آن را ظلمات می‌نامند. در افسانه‌ها آمده که خضر نبی به همراه ذوالقرنین سالها در ظلمات به دنبال آب حیات گشت. خضر به آب دست پیدا کرد و از آن نوشید و جاویدان گشت.

اما هنگامی که ذوالقرنین خواست از آب حیات بنوشد، ناگهان چشمه ناپدید شد و دیگر نتوانست آن را بیابد. بعضی ذوالقرنین را اسکندر مقدونی و برخی دیگر او را همان کوروش کبیر دانسته‌اند.

جوانی ابدی مفهومی است که علم هیچگاه به آن دست نیافته است اما جالب است بدانید که علم مطالعاتش را در این باره ادامه داده است تا شاید روزی با دستکاری ژنها بتواند سالخوردگی را به تاخیر بیندازد. اما هم اکنون این مفهوم در داستانها بکار می رود و البته در ادیان ابراهیمی به عنوان پاداشی برای ساکنین بهشت در نظر گرفته شده است.

انگشت عجیب یک برنامه نویس !




انگشت مصنوعی شبیه انگشت واقعی است و او می‌تواند هر وقت که بخواهد آن را به کامپیوتر متصل و به عنوان یک حافظه‌ی اضافی استفاده کند.
این برنامه‌نویس که اهل هلسینکی است، انگشت خود را تابستان گذشته و پس از در هم شکسته شدن موتورسیکلتش از دست داد.
او به سرعت به بیمارستان هلسینکی انتقال داده شد. یک جراح دست در آن‌جا به او گفت که آن‌ها قادر نیستند انگشتش را نجات دهند؛ به همین دلیل نیمی از آن را قطع کردند.


وقتی جری (Jerry) به دکترها گفت چگونه امرار معاش می‌‌کند، آن‌ها به شوخی به او گفتند که می‌تواند انگشتش را به یک حافظه‌ی Flash تبدیل کند. همین برای جری کافی بود تا او شروع به ساختن چنین انگشتی کند.
انگشت، به طور دائمی به دست متصل نشده است؛ بدین معنی که موقع وصل شدن به کامپیوتر، می‌تواند از دست جدا شود.
جری می‌گوید او قصد دارد انگشت مصنوعی خود را ارتقا دهد تا بتواند فضای بیشتری داشته باشد و از تکنولوژی «بی‌سیم» یا همان wireless بهره بگیرد.


او اینک دارنده‌ی تنها انگشت حافظه‌ای است که دو گیگابایت ظرفیت دارد

یک برنامه‌نویس کامپیوتر اهل فنلاند که یکی از انگشتان دستش را در یک تصادف از دست داده بود، آن را با یک حافظه‌ی Flash جایگزین کرده است.
جری جالاوا (Jerry Jalava) یک انگشت مصنوعی مخصوص ساخته که دارای حافظه‌ای برای نگهداری عکس، فیلم و سایر اطلاعات مفید است.


تاریخچه سوتین بانوان

 

امروزه استفاده از کرست یا 'سوتین' چنان عادی است که شاید هیچ وقت از خود نپرسیده باشید چه زمانی اولین کرست به وجود آمد؟ یا در طی زمان چه تغییراتی کرده است. تاریخچه پیدایش و تحول کرست، داستانی جالب است.

شاید باور نکنید اما دو هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح زنان جنگجوی مینوا، ساکن جزیره کرت در یونان، جامه کرست‌مانندی بر تن می‌کردند که پستان‌ها را بالا می‌برد و آن‌ها را در معرض دید قرار می‌داد.

اولین سینه‌بند، پانصد سال بعد به وجود آمد. این جامه، در جلو و تا کمر باز بود و سینه‌ها را نمی‌پوشاند. نوارهای باریک چرمی دور کمر بسته می‌شد تا پستان‌ها را گرد نشان دهد.

از 450 پیش از میلاد مسیح تا 285 پس از میلاد مسیح، یونانیان سینه‌بندی می‌پوشیدند که بالای پستان‌هایشان گره می‌خورد، اما آن‌ها را نمی‌پوشاند. از آن جایی که در آن زمان پوشیدن سینه‌بند ممنوع بود، زنان از نوارهای پارچه‌ای باریکی استفاده می‌کردند که دور پستان‌ها پیچیده می‌شد تا هنگام راه رفتن، تکان نخورند. زنان رومی همین سینه‌بند را از یونانیان گرفتند اما اسم آن را تغییر دادند. آنان دو نوع کرست داشتند، یک نوع که برای جلوگیری از رشد پستان‌ها بود و توسط دختران جوان استفاده می‌شد و نوعی دیگری که برای پوشاندن پستان‌های بزرگ به کار می‌رفت.

در قرن سیزدهم زنان لباس‌زیرهای کوتاهی می‌پوشیدند که پستان‌ها را صاف می‌کرد. کمر دامن‌ها هم تا بالای خط کمر بالا رفته بود تا معده برآمده به نظر آید و پستان‌ها، نگاه‌ها را به خود جلب نکنند. در قرن سیزدهم برای اولین بار در ویترین کرست‌فروشی‌ها نوشته می‌شد: 'بزرگ‌ترها را می‌پوشاند، کوچک‌ها را نگاه می‌دارد و شل‌ها را سفت می‌کند.'

در قرن چهاردهم، زیرپیراهن‌هایی پوشیده می‌شد که سینه‌ها باز هم صاف‌تر به نظر آیند. علاوه بر آن، دامن‌ها، پهن شده و یقه‌ها، بلند و چین‌دار شده بودند. در این قرن برای بالا نگاه داشتن سینه‌ها از کمربند استفاده می‌شد اما همه این کار را نمی‌کردند، چون استفاده از آن‌ در برخی از نواحی فرانسه ممنوع بود. در زمان چارلز هفتم بالاتنه با یک شال سه گوش و تورهای آهارزده پوشانده می‌شد. در آن زمان، کرست‌ها خیلی تنگ بودند و برای سلامت زنان ضرر داشتند.

در دهه 1550 میلادی زنان با انوع کرست‌های ساخته شده از استخوان نهنگ و میله‌های فولادی شکنجه می‌شدند. مروج این کرست‌ها، کاترین دو مدیسی، زن هانری دوم، پادشاه فرانسه بود که داشتن 'کمر پهن' را در دربار ممنوع کرد. این کرست‌ها سفت بودند و برای بستن آن‌ها باید تلاش زیادی می‌شد. این کرست‌ها چنان سفت بسته می‌شدند که گاهی دور کمر کمتر از خود را در معرض شکنجه کرست‌های ساخته شده از استخوان نهنگ و میله‌های فلزی قرار دادند. کرست‌های فولادی به زن هانری دوم شاه فرانسه نسبت داده می‌شود، کاترین دو مدیسی که 'کمرهای پهن' را در میان ندیمه‌های دربار ممنوع کرده بود. کرست‌ها سفت بودند و بستن آن‌ها به تلاش زیادی نیاز داشت و گاهی دور کمر را به کم‌تر از 25 سانتی‌متر می‌رساند. این نوع کرست تا 350 سال بعد به حیات خود ادامه داد.

در قرن پانزدهم، پستان‌ها دوباره به مرکز توجه تبدیل شدند. زیرجامه‌ها، قسمت زیرین و نوک پستان‌ها را می‌پوشاندند، اما بالای پستان برهنه و برآمده بود. در دوره رنسانس زنان قفسه سینه خود را با پارچه و دستمال‌های ابریشمی پر می‌کردند و آن‌ها را به هم گره می‌زدند تا یک خط سینه زیبا درست کنند. اما، از آن جایی که دستمال‌ها به جایی بند نبودند، گاهی منظره خنده‌داری درست می‌کردند.

در دهه 1820 ابزار 'کرست‌پوشی' اختراع شد که زنان را قادر می‌ساخت با کمک یک قرقره و بدون نیاز به خدمتکاران خود را در کرست‌هایشان بچپانند. کرست‌ها در آن زمان از استخوان نهنگ، آهن یا کرباس آهاردار ساخته می‌شدند.

از سال 1850 تا 1860 کرست از مد افتاد. اما در دهه 1860 کرست، انتقام‌جویانه بازگشت. کرست‌های آن زمان چنان سفت بودند که کمر را باریک می‌کرد و قفسه سینه و ارگان‌های درونی بدن را از شکل می‌انداخت. به دنبال آن بحث درباره خطر کرست برای سلامتی آغاز شد.

در سال 1889، کرست دیگری اختراع شد به نام 'آسایش'. تفاوت مهم این لباس شبیه 'بیکینی عهد ویکتوریایی' با کرست‌های آن زمان در آن بود که پستان‌ها به جای آن که مثل کرست‌های سنتی از پایین به بالا هل داده شوند به وسیله شانه‌ها نگاه داشته می‌شدند. اگر چه این کرست در 'دپارتمان پاریس' در سال 1889 به عنوان وسیله‌ای سالم شناخته شد، اما گسترش زیادی نیافت.

در سال 1893 ماری توکک 'پستان‌بند' را به ثبت رساند. این لباس شامل دو کیسه مجزا برای هر پستان بود و بندهایی که از روی شانه‌های می‌گذشتند و با قلاب بسته می‌شدند. این اولین طراحی مشابه با کرست‌های دوران مدرن بود. در سال 1912 برای نخستین بار کلمه 'پستان‌بند' در فرهنگ لغت آکسفورد آورده شد.

در سال 1913 مری پلپ جاکوب از چهره‌های معروف نیویورک که از پوشیدن کرست‌های سنگین زیر لباس شب کاملاً نویش خسته شده بود، به کمک خدمتکارش، با استفاده از دستمال و روبان و سیم، کرستی اختراع کرد که پشت نداشت و با کمال تعجب، همان شب چندین سفارش دریافت کرد.

مری پلپ جاکوب پس از توجه فوق‌العاده دوستانش این کرست را به ثبت رساند. این نوع پستان‌بند بسیار سبک بود و سینه‌ها وضعیت طبیعی خود را حفظ می‌کردند. اما این کرست هم سینه‌ها را صاف نشان می‌داد. جاکوب پس از مدتی از کار در شرکت 'پستان‌بندهای بدون پشت' خسته شد و آن را به کمپانی کرست وارنر برادرز به مبلغ 1500 دلار فروخت. مپانی وارنر در سی سال بعد بیش از 15 میلیون دلار سود از این کرست‌ها درآورد.

جنگ جهانی اول زنان را واداشت به بازار کار بروند. بسیاری از آنان به کار در کارخانه‌ها پرداختند و استفاده از کرست‌ دشوار بود. 'هیئت صنایع جنگی آمریکا' در سال 1917 از زنان خواست تا از خریدن کرست خودداری کنند تا مصرف فلز کاهش یابد. به گفته منابع تا 28000 تن آهن از این طریق جمع شد، یعنی مقداری 'کافی برای ساختن دو ناو جنگی'.

در دهه 1920 کرست دوباره رواج یافت و طی دهه 1920 استفاده از آن آغاز شد. این عصر 'فلاترها' (زنان جوانی که دامن کوتاه می‌پوشیدند، موهایشان را کوتاه می‌کردند، موزیک جاز گوش می‌کردند، سیگار می‌کشیدند و مشروب سنگین می‌نوشیدند و آرایش غلیظ می‌کردند و رابطه جنسی غیر جدی برقرار می‌کردند) بود و قیافه پسرانه بدون پستان مد بود. وارنر یک پستان‌بند سفت صاف عرضه کرد که به جای نگاه داشتن پستان‌ها، آن‌ها را صاف جلوه می‌داد.

در اواخر دهه 1920 شرکت‌های کرست دوزی شروع به دوخت کرست‌هایی کردند که به هم وصل بودنند و دارای کاسه‌هایی در ابعاد مختلف بودند. در دهه 1930 بود که این شکل پذیرفته شد و کرست‌ها از 'پستان‌صاف‌کن‌ها' به 'پستان‌بندها' تغییر شکل دادند.

در دهه 1930 مد بعدی کرست‌های نوک‌دار سفتی بودند که شکل پستان‌ها را حفظ می‌کردند. به دنبال آن کرست‌هایی آمد که دارای بالشتک‌هایی بودند تا پستان‌ها پرتر به نظر آیند. زیر این پستان‌بندها، فنر بود تا سینه‌ها را بالا نگاه دارند. در سال 1935 وارنر سیستم سایزبندی کاسه کرست (از آ تا د) را به وجود آورد که هنوز هم در سراسر دنیا توسط کرست‌سازان رعایت می‌شود.

در فاصله سال‌های 1945 – 1941 مواد مورد استفاده برای کرست (پنبه، لاستیک، ابریشم و فولاد) کمیاب شد و کرست‌سازان به پارچه‌های مصنوعی روی آوردند. اولین بیکینی در سال 1946 در پاریس عرضه شد.

دهه 1960، دهه رشد جنبش رهایی زنان بود که کرست را نماد همرنگی با جماعت و بندگی می‌دانست و تظاهرات کرست‌سوزان به راه می‌انداخت. جنبش هیپی‌ها و عشق آزاد کرست را کنار گذاشت. پس از دهه 1960 نیاز به کرست دوباره پدیدار گشت.

با پیشرفت در تولید و تکنولوژی از دهه 1960 به بعد مواد مورد استفاده برای ساخت کرست‌ها سبک، مقاوم‌ و الاستیک شد. اکنون زنان برای هر فعالیت و هر محیط و در هر سنی و مرحله‌ای از زندگی از کرست خاصی استفاده می کنند، یا اصولاً استفاده نمی نکنند. می‌بینید که کرست راه درازی را پیموده است تا به شکل کنونی خود درآمده است.

2mim.blogsky.com