فروش گسترده تصاویر یوزارسیف و زلیخا در کشورهای عربی
اخبار رسیده از برخی کشورهای حاشیه جنوب خلیجفارس حاکی است تصاویر مصطفی زمانی هنرپیشه نقش حضرت یوسف و همچنین تصاویر کتایون ریاحی هنرپیشه نقش زلیخا به صورت گسترده نقش زلیخا به صورت گسترده فروخته و عرضه میشود.
به گزارش خبرنگار «تابناک»، این تصاویر که شامل تصاویر این بازیگران در سریال حضرت یوسف یا زندگیشان است، با چاپهای ممتاز و به صورت تلفیقی با پسزمینههایی از آثار تاریخی کشور مصر فروخته میشود.
در امارات متحده عربی، بحرین، کویت و قطر فروش این عکسها گزارش شده است. برخی جوانان نیز این کشورها به صورت بلوتوث تصاویر این سریال را برای هم ارسال میکنند. همچنین برخی استودیوها اقدام به ترجمه عربی بخشهایی از این سریال کرده و آن را به فروش میرسانند.
جوان شدن زلیخا با معجزه حضرت یوسف، طرفدران این سریال رو دو چندان کرده و بسیاری از جوانان این کشورها که این سریال را دنبال میکنند، اعلام میدارند تاکنون نمیدانستند زیلخا در ماجرای حضرت یوسف جوان شده و با وی ازدواج میکند! در این میان در برخی کشورهای عربی، برخی خانوادهها فرزندان نوررسیده خود را یوزارسیف نام مینهند.
برخی هنرمندان مصری شاغل در کشورهای عربی نیز از تناقضهای این سریال انتقاد کرده و در خصوص پوشش مردم مصر اظهار داشتهاند: در حالی که در نقاشیهای کاخ فرعون، برهنگی مردم علیالخصوص زنان مشهود است، این پوشش موجود در سریال با تاریخ منافات دارد و این سریال با آنکه تلاش کرده خود را از روابط عاشقانه دور سازد، به شدت تحت تاثیر داستان یوسف و زلیخا است و کارگردان با توجه به فضای ضدصهیونیستی در ایران، از ابتدا مشی ضد اسرائیلیاش را به دلیل اعمال ناثواب برادران حضرت یوسف، بروز داده است.
زندگی تلاش و کوشش است.....عاقبت کار به ما مربوط نیست
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت
صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟
»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید !!!!!!!!.
ضرب المثل های فارسی که با <<آب>> شروع میشود.
آب از دستش نمیچکه !
آب از سر چشمه گله !
آب از آب تکان نمیخوره !
آب از سرش گذشته !
آب پاکی روی دستش ریخت !
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم !
تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم
آنقدر دچار روزمرگی های زندگی شده ایم که یادمان رفته چطور باید زندگی کرد و کارمان از رساندن روز به شب و شب به روز فراتر نمی رود. خب شاید این تقویم رومیزی تلنگری باشد. می توانیم هر شب یکی از روزهای آن را جدا کنیم و آتش بزنیم تا یادمان بماند چگونه وقتمان را می سوزانیم.
این تقویم رومیزی منحصر به فرد توسط طراح اکراینی «یورک گوتسولاک» طراحی و ساخته شده است. برگه های تشکیل دهنده روزها در این تقویم هر کدام یک چوب کبریت واقعی با قابلیت اشتعال هستند. هر صفحه این تقویم نشان دهنده یک ماه است و در ظاهر همانند یک شانه چوب کبریتی است که هر دندانه اش نشانگر یک روز است. این چوب کبریت ها در محلول مخصوصی خیسانده شده اند و سپس سر آنها با گوگرد پوشانده شده است. بخش آتش زنه این جعبه کبریت (تقویم) هم در ستونهای دو طرف آن قرار دارد.
هر کدام از صفحه های این تقویم 25 سانتیمتر عرض و 12.7 سانتیمتر ارتفاع دارند و توسط یک سیم حلقوی فلزی به قطر 3 سانتیمتر به هم متصل شده اند.و شاید کم اهمیت ترین مورد روش چاپ این تقویم است که با تکتیک چاپ سیلک دو رنگ تولید شده است.
نحوا عملکرد این چراغ به این ترتیب است که هنگامی که حسگر ها متوجه حضور عابر پیاده در پشت چراغ شوند چراغها به طور خودکار عمل کرده و مانع عبور اتومبیل خواهند شد!
اسب سرکش در سینه لیلی(خیلی با احساسه )
لیلی گفت: موهایم مشکی است، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،دلت توی حلقه های موی من است.
نمیخواهی دلت را آزاد کنی؟نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت: نه نمی خواهم، گیسوی موّاج لیلی را نمیخواهم. دلم را هم.
لیلی گفت: چشم هایم جام شیشه ای ِعسل است، شیرین،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟ شیرینی لیلی را؟
مجنون چشم هایش را بست و گفت: هزارسال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ. تلخی مجنون را تاب می آوری؟
لیلی گفت:لبخندم خرمای رسیده ی نخلستان است. خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند. نمی خواهی خرما بچینی؟
مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستت دارم.
لیلی گفت: دست هایم پل است. پلی که مرا به و می رساند. بیا و از این پل گذز کن.
مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام.آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.
***لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست. بی سوار و بی افسار. عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟
مجنون هیچ نگفت. لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و ردپایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.
اسب سرکش اما در سینه ی لیلی نبود.
تهیه و تنظیم: مجله اینترنتی دومیم
بد نیست به نکتههاى زیر هم توجه کنید
اگر امروز صبح سالم از خواب برخاستید، قدر سلامتى خود را بدانید زیرا یک میلیون نفر تا یک هفته دیگر زنده نخواهند بود.
اگر تاکنون از آسیبهاى جنگ،
تنهایى در سلول زندان، عذاب شکنجه،
یا گرسنگى در امان بودهاید،
وضعیت شما از وضعیت ٥٠٠ میلیون نفر در دنیا بهتر است.
اگر میتوانید بدون ترس از زندانى شدن یا مرگ، وارد مسجد (یا کلیسا) شوید، وضع شما از ٣ میلیون نفر در دنیا بهتر است.
اگر در یخچال شما خوراکى و غذا وجود دارد،
اگر کفش و لباس دارید،
اگر تختخواب و سرپناهى دارید،
در این صورت شما از ٧٥٪ مردم جهان ثروتمندتر هستید.
اگر در بانکى حساب دارید، و اگر در جیبتان پول دارید،
شما به ٨٪ مردم دنیا که چنین شرایطى دارند تعلق دارید.
اگر شما این نوشته را میخوانید، از سه خوشبختى بهرهمند هستید:
1- یک کسى به فکر شما بوده است.
2- شما به ٢٠٠ میلیون نفرى که قادر به خواندن نیستند تعلّق ندارید.
3- و ... شما جزو ١٪ از مردم دنیا هستید که کامپیوتر دارند.
به قول یکنفر:
طورى کار کنید که انگار نیازى به پول ندارید،
طورى عشق بورزید که انگار هرگز آزرده خاطر نشدهاید،
و بالاخره طورى زندگى کنید که انگار زمین، بهشت است.