ســــــــــوتـــــی به این بزرگی دیده بودی؟
اولین طلاق پس از حادثه 11 سپتامبر مربوط می شه به مردی که محل کارش طبقه 103 برج تجارت جهانی بوده، ولی در روز حادثه به جای اینکه سر کارش باشه، خونه دوست دخترش خواب بوده! تلویزیون رو هم ندیده بوده که بدونه چه خبره! خانمش زنگ می زنه. آقا گوشی رو بر می داره. خانمش می پرسه عزیزم حالت خوبه؟ کجایی؟ آقا جواب می ده: سر کارم هستم تو دفترم
قلقلک به همان اندازه که موجب ازار انسان است, ممکن است وسیله ای برای سرگرمی باشد.
ما با حس لامسه احساس قلقلک می کنیم ;اما خودمان نمی توانیم خودمان را قلقلک دهیم بعضی از افراد به قلقلک واکنش شدیدی نشان می دهند, اما برخی دیگر اصلا احساس قلقلک نمی کنند.
وقتی کسی را قلقلک می دهیم اعصاب روی سطح پوستش ,شروع به حرکت میکنند; و به مغز پیام سیگنال میفرستند.
اینکه این سیگنال ها به کدام قسمت مغز فرمان می دهند ,هنوز مشخص نیست واکنش مغز به قلقلک مانند احساس خارش ,نوعی بی تمایلی به این حس است.
بر اثر قلقلک, فشار خون بالامی رود, نبض انسان تند می زندو موجب سریع بیدار شدن و فعالیت مغز می شود. جدا از مسئله ی فیزیکی و علمی قلقلک منشا روانی نیز دارد; وان اینکه حتی اگر برای تفریح باشد, نوعی احساس اضطراب و ترس در فرد ایجاد می کند .
در انسان ها بیشترین نقاطی که این احساس در انها ایجاد می شود کف پا, کف دست و زیر بغل است . به این سبب که این قسمت ها پوست بسیار حساسی دارند.
مغز انسان بر حسب عملی که روی وجودش صورت می گیرد ,واکنش نشان می دهد; و می تواند تشخیص دهد که محرک این عمل خارجی بوده یا درونی; و بر حسب ان, واکنش خود را در اولویت قرار می دهد
به همین شکل ,اگر شخص دیگری عمل قلقلک را انجام دهد ,مغز سریع در مقابل ان واکنش نشان می دهد ;زیرا عملی خارجی است در حالی که اگر خودمان این عمل را انجام دهیم ,مغز واکنشی نشان نمی دهد زیرا در میابد که این مسئله درونی است.
امروزه نیز مردم ایران سیزدهم فروردین را همانند پیشینیان جشن گرفته و این روز را همراه با
خانواده در طبیعت سبز سپری میکنندو در واقع این روز در فرهنگ جدید ما روز طبیعت نامیده شده
است.
دختران دم بخت نیز در این روز سبزه گره می زنند (بنا به رسم ورسومات پیشینیان مبنی بر گشایش
بخت و پیدا شدن همسر ایده ال!!!)
اینجوریاست!
تحقیقات دانشمندان در چین نشان داده پاندا هایی که در اسارت به سر میبرند تمایلی به تکثیر نسل ندارند.آنها برای حل این مشکل و ترغیب آنها به این عمل فیلمهای پرنو از رابطه پانداها را برای آنها به نمایش می گذارند که بسیار موثر نیز بوده است.
روزانه پروندههای مختلف سرقت و کلاهبرداری در دادگاه و مراکز انتظامی کشور تحت رسیدگی قرار میگیرد که در برخی از آنها مواردی وجود دارد که جالب و خواندنی به نظر میرسد. اعتیاد به دزدی برخی سارقان سالهای زیادی از عمر خود را در پشت میلههای زندان گذراندهاند، چرا که به دلیل اعتیاد شدید به سرقت، به محض آزادی و پایان دوره زندان باز هم سراغ سرقت میروند. از جمله این افراد سارق سابقهداری به نام کامبیز -62 ساله- است که از دوران جوانی برای پولدار شدن سرقت از خانهها، مغازهها و خودروها را مرتکب شده است. سارق حرفهای طی ۴۳ سال، ۳۰ بار به حکم دادگاههای مختلف راهی زندان شده است. خودش میگوید: به سرقت اعتیاد پیدا کرده و نمیتواند آن را ترک کند. او چندی قبل پس از دستگیری به قاضی گفت: «خانوادهام از موقعیت مالی خوبی برخوردار بودند، بنابراین قبل از انقلاب وقتی دیپلم گرفتم، پدرم مرا برای ادامه تحصیل به اروپا فرستاد و حدود دو سال در دانشگاه درس خواندم، اما به خاطر احساس غربت شدید به ایران بازگشتم. پس از ترک تحصیل به خرید و فروش خودرو، طلافروشی و مشاغل این چنینی رو آوردم. افسوس که در این کارها هم موفق نبودم. در نتیجه به توصیه یکی از آشنایان در یک رستوران مشغول کار شدم، اما پس از چند ساعت، این کار را نیز رها کردم. مدتی بیکار بودم تا این که پسانداز اندکم تمام شد و برای تأمین هزینههای زندگی مجبور شدم از دوستان و آشنایان پول قرض بگیرم. بدین ترتیب هر روز بدهیام بیشتر میشد. در نتیجه چارهای جز سرقت ندیدم. یک شب که برای سرقت وارد خانهای ویلایی در شمال تهران شده بودم، هنگام جمعآوری اشیای با ارزش خانه، ناگهان چراغ اتاق پذیرایی روشن شد و یک مأمور پلیس را در مقابلم دیدم که اسلحه کمریاش را به طرفم نشانه گرفته بود. دادگاه مرا به شش ماه زندان محکوم کرد. در زندان با خودم عهد کردم که دیگر دزدی نکنم. اما به محض آزادی با مشاهده یک خانه ویلایی، دوباره به فکر سرقت افتادم. در مدت ۴۳ سال گذشته، ۳۰ بار با حکم دادگاه به زندان افتادم و هر بار نیز در زندان توبه میکنم، اما وقتی آزاد میشوم، مانند یک فرد معتاد با دیدن پول یا اشیای با ارزش خانهها و ماشینهای گرانقیمت بدون اراده دست به سرقت میزنم! تخم مرغ دزدی که شتردزد شد منصور -66 ساله- یکی دیگر از سارقان حرفهای است که زندان را مکانی امن برای خود میداند. او از ۱۳ سالگی با جیببری از مسافران و مردم کارش را شروع کرد. پس از مدتی به خاطر سرقت دوچرخه دستگیر و زندانی شد. وی طی ۵۳ سال بیش از ۶۰ سابقه کیفری و زندان دارد. او پائیز امسال، چند ساعت پس از آزادی قصد داشت خودروی پرایدی را سرقت کند که از سوی پلیس دستگیر شد. دزدی که خوابش برد احتیاط شرط عقل است. بخصوص اگر برای دزدی، یک ساختمان شیک ویلایی انتخاب شده باشد. «کامران» - 26 ساله - که به خاطر تأمین هزینه اعتیادش به تازگی سرقت را شروع کرده بود، چندی قبل وقتی برای اجرای نقشهاش به یک خانه ویلایی در کرج رفت، پس از ساعتها تلاش، سرانجام موفق شد در گاوصندوق را باز کند. دزد حرفهای وقتی مقدار قابل توجهی پول و طلا دید، به خیال این که یک شبه پولدار شده است، تصمیم گرفت در کنار گاو صندوق خانه اشرافی قدری استراحت کند. غافل از این که صبح روز بعد صاحبخانه پس از بازگشت با دیدن میهمان ناخوانده پلیس را خبر کرده و او در خواب دستگیر شد. سرمایه بربادرفته گاهی اوقات بدشانسی دامنگیر مالباختگان هم میشود. پرونده کلاهبرداری میلیاردی مردی به نام «مهرداد» -37 ساله- نیز نمونهای از این پروندههاست. مرد تبهکار به بهانه تجارت نخ به میان کسبه بازار رفته و پس از جلب اعتمادشان و پرداخت چکهای بلامحل موفق شد مقدار زیادی نخ خریداری کند. بعد هم در فرصتی مناسب متواری شد. مالباختگان در پی اطلاع از موضوع برای پس گرفتن پولها و اموالشان همگام با پلیس به جست و جوها ادامه دادند. تا این که او را در مخفیگاهش یافتند. اما هنگام درگیری مرد کلاهبردار ناگهان نقش بر زمین شد و جان باخت. گاوصندوق رها شده در خیابان چندی قبل سارقان ناشناس با طراحی نقشه ماهرانهای به یک خانه ویلایی در شمال تهران دستبرد زده و گاوصندوق را با تمام موجودیاش دزدیدند. صبح روز بعد وقتی صاحبخانه متوجه سرقت گاوصندوق شد، از پلیس کمک خواست. هنوز چند روزی از تحقیقات نگذشته بود که مأموران هنگام گشت در اطراف تهران، با یک گاوصندوق - پر از پول، طلا و مدارک - روبه رو شدند. در ادامه بررسیها نیز صاحب گاوصندوق شناسایی شد. در این میان نخستین فرضیهای که در ذهن مأموران نقش بست، این بود: گاوصندوق از پشت وانت بار به داخل خیابان افتاده و دزدان نیز متوجه موضوع نشدهاند. سارقان بدشانس فرشید -27 ساله- از سارقان بدشانسی است که همزمان با دستگیری وی، ۷ تبهکاردیگر نیز دستگیر شدند. دزد سابقهدار چندی قبل، پس از سرقت یک دستگاه موتوسیکلت به دام افتاد. وقتی مأموران او را برای بازجویی به دادسرا انتقال دادند وی در فرصتی مناسب با دستبند گریخت. مأموران که متوجه موضوع شده بودند، بلافاصله به جست و جو پرداختند و سرانجام دزد فراری را در خانه یکی از دوستانش یافتند. هنگام دستگیری او، ۷ سارق دیگر که برای مصرف مواد مخدر دور هم جمع شده بودند نیز به دام افتادند. بدشانسترین دزد ایران «من بدشانس ترین دزد ایران هستم.» این را دزدی به نام احسان میگوید. او چندی قبل در یکی از محلات خلوت غرب تهران، کیف زن جوانی را دزدید و بدون هیچ مشکلی فرار کرد. احسان یک ساعت بعد به فکر افتاد از کارت عابربانک موجود در کیف پول برداشت کند، چرا که از خوششانسی رمز کارت داخل کیف بود. او برای این که خیلی سریع به یک شعبه بانک برسد، از یک موتورسوار مسافربر کمک خواست. آن دو وقتی به مقابل دستگاه خودپرداز رسیدند، احسان که کار کردن با دستگاه را بلد نبود، از مرد موتورسوار کمک خواست. او هم کارت را گرفت و آن را داخل دستگاه قرار داد، اما یک دفعه با دیدن اسم و مشخصات درج شده همسرش روی کارت، شوکه شد. مرد موتورسوار پس از درگیری با احسان، او را دستگیر کرد. بعد هم در تماس تلفنی با همسرش از ماجرای سرقت باخبر شد و متهم را به پلیس تحویل داد. سرقت از هزار راننده تاکسی مرد معتاد که به بیش از هزار راننده تاکسی دستبرد زده، زمانی که برای دومین بار، یک راننده را طعمه قرار داده بود، به دام افتاد. چندی قبل مأموران کلانتری نارمک هنگام گشت متوجه درگیری یک راننده تاکسی با مرد میانسالی شدند و برای بررسی ماجرا هر دو را به کلانتری منتقل کردند. راننده تاکسی به افسرنگهبان گفت: یک هفته قبل این مرد در حوالی میدان رسالت سوار ماشینم شد. او در صندلی جلو نشست، اما بعد از طی مسیر کوتاهی پیاده شد. چند دقیقه بعد متوجه شدم کیف دستیام روی داشبورد سرقت شده است. داخل کیف ۷۰ هزار تومان پول نقد، دسته چک و مدارک شناسایی قرار داشت. از آنجا که مطمئن بودم سرقت کیف کار همان مسافر است، چند روزی در آن محدوده رفت و آمد کردم تا شاید او را بیابم. سرانجام ساعتی قبل او را دیدم. مرد سارق که مرا نشناخته بود، دوباره سوار شد. من هم بدون این که حرفی بزنم او را تا نزدیکی کلانتری آوردم، اما ناگهان متوجه شد و قصد فرار داشت که با هم درگیر شدیم. در پی اظهارات این مرد، متهم چارهای جز اعتراف ندید. مرد معتاد گفت: برای تأمین هزینههای مواد مخدر، چارهای جز سرقت ندارد. وی پس از انتقال به پایگاه چهارم پلیس آگاهی به سرقتهای متعدد دیگر نیز اقرار کرد. تاکنون وی به بیش از هزار فقره سرقت اعتراف کرده و گفته به طور متوسط روزی یک یا دو فقره سرقت انجام میداده و اکثر طعمههایش نیز رانندگان تاکسی بودهاند. |
قدیم تر ها که بچه بودم موقعی که سال میخواست تحویل بشه تلویزیون رو که روشن میکردی دقیقه به دقیقه اعلام میکرد که چقدر مونده به تحویل سال نو و در دقایق اخر هم صدای تیک تاک ساعت و جمع شدن خانواده دور هم و زل زدن به صفحه تلویزیون و دعا خوندن و هی اعلام میکرد سی ثانیه تا تحویل سال نو… بیست ثانیه و ما دلمون همینجور گروپ گروپ میزد و یهو صدای بلند شلیک توپ و اغاز سال یکهزار و سیصد و فلان و نوای شور انگیز دهل و سرنا و ماچ و بوسه و تبریک….!
اما امسال هیچ از این خبر ها نبود …! خونه خیلی از اقوام هم اصن نفهمیده بودن کی سال تحویل شده …! اینقدر لوس و بی مزه و یخ سال تحویل رو برگزار کرد این تلویزیون وامونده که اصلا انتظارش رو نداشتم…! بقول مادر بچه ها که میگفت یَخ کُنَن الهی با این سال تحویلشون…! از خونه که زدیم بیرون دیدم کارگر های شهرداری دارن پرده هایی رو تند تند به ستون برق ها وصل میکنن…! جلوتر که رفتم دیدم نوشته عیدی شهرداری به شهروندان محترم مشهدی ایجاد ارامستان به مساحت ۱۸۰ هکتار و خرید ۳۰ دستگاه نعش کش برای رفاه حال اموات و خانواده های داغدار … خانومم پرسید ارامستان چیه؟ پارکه…؟ گفتم نه بابا…! به قبرستون میگن ارامستان…! گفت یعنی شهرداری قبرستون و ماشین نعش کش عیدی داده …؟ گفتم بعله دیگه …اونم عکس حاجی فیروز که کنار یه ادم مسن با دسته گل ایستاده تا بمیره ببرنش قبرستون جدید…!
حالا شما تصورش رو بکنید مثلا به عیدی یه نفر برید براش تابوت ببرید یا یه کفن فرد اعلا یا حواله یک فروند قبرجا در محل مناسب …! اخه شهردار محترم ادم به مردم قبرستون عیدی میده…؟ نوید خرید ۳۰ دستگاه نعش کش میده…؟ اونم توی فصل بهار که باید از تحول و تحرک و زندگی و سبزی و شادی حرف زد…! کاش زیر اون پرده ها مینوشتین شهروندان مشهدی در سال نو با قبرستان نو و ماشین های مرده کشی نو دغدغه مردن نداشته باشید…! راحت بمیرید عزیزان… ! شهرداری در خدمت شماست…!
(حرفهای یک شهروند مشهدی)
امروز به کلانتری آمده ام تا راهنمایی بگیرم ضمن این که از آبرویم خیلی می ترسم و نمی دانم جواب پدر و مادرم که این قدر برایم زحمت کشیده اند و با هزار امید و آرزو مرا به دانشگاه فرستاده اند … | |||
داستان واقعی جوان دانشجویی که با مادر همکلاسی خود ازدواج کرده است. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس، روزی که دانشگاه قبول شدم فکر می کردم تمام مشکلات زندگی ا م حل شده است و خیلی خوشحال از شهرستان راهی مشهد شدم تا در دانشگاه درس بخوانم . من که با ورود به شهری بزرگ احساس غربت می کردم در همان روز های اول ترم، با یکی از هم کلاسیهایم صمیمی شدم وکم کم دوستی ما باعث شد تا پا به خانه آنها بگذارم که ای کاش پاهایم قلم می شدند و هیچ وقت به آن جا نمی رفتم! پسر جوان در حالی که اشک می ریخت به کارشناس اجتماعی کلانتری میدان جهاد مشهد گفت: « پیام» چهار خواهر و برادر دارد و چند سال قبل پدرش را از دست داده بود .من از همان لحظه اول که وارد منزل آنها شدم متوجه رفتار عجیب و غریب و محبت بی حدو اندازه مادر وی شدم اما فکر نمی کردم در چه تله ای افتاده باشم! چون مادر دوستم از نظر سنی جای مادر خودم بود. مدتی گذشت و وابستگی خانواده پیام به من خیلی زیاد شد تا جایی که اگر یک روز به خانه شان نمی رفتم مادرش تماس می گرفت و حالم را می پرسید. او بالاخره یک روز با مکر و حیله مرا که پسری 22 ساله هستم را در حلقه هوس های شیطانی گرفتار کرد و گفت : می توانیم با هم از دواج موقت کنیم !با شنیدن این حرف از زنی که مادر دوستم بود ناراحت شدم می خواستم گوشی را قطع کنم که او مرا خام کرد و با وعده و وعید سرم را کلاه گذاشت . چند ماه از این ازدواج موقت گذشت و او که با محبت های خودش مرا گول زده بود گفت باید با هم ازدواج دائم کنیم . دیگر نمی فهمیدم چکار می کنم و چه بلایی قرار است به سرم بیاید لذا دست زنی که 21 سال از من بزرگتر است را گرفتم و با هم به محضر رفتیم و او را با مهریه 1000 سکه طلا به عقددائم خودم درآوردم. اما چشمتان روز بد نبیند چون از فردای آن روز مشکلات من شروع شد و همسرم سر ناسازگاری گذاشت . از طرفی مادر و پدرم از شهرستان مدام تماس می گرفتند و می گفتند دختر یکی از اقوام را می خواهیم به عقد تو در بیاوریم زودتر بیا و شناسنامه ات را هم بیاور. الان من و همسرم با هم درگیر هستیم و جالب این جاست که دوستم پیام نیز که حالا پسر خوانده ام شده است نسبت به این ماجرا و اختلافات ما هیچ گونه حساسیت و عکس العملی نشان نمی دهد . شاید باور نکنید من دو سه بار از دست این زن کتک مفصلی خورده ام . او شناسنامه ام را گرفته است و می گوید با پدر و مادرت تماس بگیر تا بیایند و عروس شان را ببینند و مهریه ام را نیز با خود بیاورند چون باید مرا طلاق بدهی! تازه می فهمم این حیله برای نقد کردن مهریه ای سنگینی است که طوق آن را بگردن نهاده ام. امروز به کلانتری آمده ام تا راهنمایی بگیرم ضمن این که از آبرویم خیلی می ترسم و نمی دانم جواب پدر و مادرم که این قدر برایم زحمت کشیده اند و با هزار امید و آرزو مرا به دانشگاه فرستاده اند را چه بدهم و چه طور توی چشمان شان نگاه کنم. در ارتباط با این پرونده نظر علیرضا حمیدی فر، کارشناس ارشد روان شناسی را جویا شدیم وی معتقد است در بروزاین مشکل، پسر دانشجو به خاطر ضعف درقدرت « نه» گفتن، ناآگاهی از مهارت های اجتماعی و بین فردی و تشخیص موقعیت ها، عقده های ناگشوده دوران نوجوانی و عدم گذار موفقیت آمیز از بحران های دوران نوجوانی که پیش نیاز موفقیت در دوران جوانی( همسر گزینی) می باشد و همسر وی نیز به دلایلی مانند جبران شکست ها و ناکامی های قبلی که باعث ترغیب وی به ازدواج شده است نقش دارند . وی توصیه کرد افراد و به ویژه جوانان بایستی مولفه های مهارت ابراز وجود که برخی از آنها عبارتست از جلوگیری از پایمال شدن حقوق خود و رد تقاضا های نامعقول دیگران، برخورد درست و موثر با واقعیت ها، حفظ اعتماد به نفس و انتخاب آزادانه، مواضع خود را بیاموزند وآنها را در زندگی به کار بندند تا شاهد این گونه موارد نباشیم! |