سوزان بویل، زن ۴۸ ساله ای که اعتراف کرد هیچ گاه بوسیده نشده و هیچ گاه مردی او را برنگزیده است، شگفتی ساز برنامه «استعداد های بریتانیا» شده است. کلیپ ویدیویی وی طی ۷۲ ساعت نزدیک به دو میلیون و نیم بار مشاهده شده است. رفتار بی تکلف و ظاهر ناآراسته وی خنده های تمسخر آمیز حاضران را به همراه داشت که لحظاتی پس از شروع وی به خواندن مسحور صدای او شدند. یکی از داوران این برنامه وی را غیرمنتظره خوانده و دیگری به گریه افتاد
ادامه مطلب ...
این راه گذر باریک از بین کوه ها در سال 2001 در اسپانیا ساخته شد . این جاده به جهت عبور و مرور کارگران در مابین دو آبشار ایجاد گردید. در سال 1999 بعد از کشته شدن چند ماجرا جو این گذر بسته شد . البته هنوز ماجرا جویانی هستند که به طور غیر قانونی ریسک عبور از این جاده خطرناک را می پذیرند
کامرون دیاز بازیگری که عمده شهرتش را بخاطر حضوردر فیلم های کمدی رومانتیک دارد در فیلم جدیدش هوادارانش رو شگفت زده خواهد کرد تریلر فیلم جدید کامرون دیاز که از ماه آینده اکران آن آغاز خواهد شد منتشر شد کامرون دیاز در بیشتر صحنه های این فیلم درام کچل است
امروز رفتم واسه مجوز دفاع امضا بگیرم یاد یه خاطره خیلی خنده دار از قدیما افتادم. اون زمان دکتر ن-ب مسئول آموزش دانشگاه بود. اول ترم بود و باید می رفتیم توی سایت دانشگاه ثبت نام کنیم. چون سایت دانشگاه تازه عوض شده بود، کلی مشکل و مورد داشت و همه بچه ها رو عاصی کرده بود. استادا هم به دلیل کثرت اعتراض و مراجعه بچه ها، اعصاب درستی نداشتن.
واسه دوستان عزیز بگم که مساله انتخاب واحد یکی از مسائل بسیار بسیار مهم توی دانشگاهه. اولا که به خیلی ها واحد درست و حسابی نمی رسه و مثلا طرف می خواد ۱۸-۱۹ واحد بگیره عملا ۱۳-۱۴ واحد بیشتر گیرش نمیاد. انتخاب واحد مناسب می تونه طرف رو به راحتی توی یه ترم شاگرد اول کنه. و ضمنا ممکنه در صورت انتخاب واحد نامناسب، خیلی خیلی راحت مشروط بشید! یکی از چیزای مهم دیگه استاداییه که یه درس رو ارائه می دن. قبلا براتون قضیه طراحی اجزا ۲ رو گفتم. دکتر میر احمدی و گوهری هردو طراحی ۲ ارائه می دادن. دکتر میراحمدی بسیار سخت گیر بود و کلی پروژه و کار بین ترمی داشت. ولی در عوض دکتر گوهری حتی حضور و غیاب هم نمی کرد و برای دانشجویان دودری مثل ما گزینه خیلی خوبی بود. خلاصه اون ترم بین ۸۰ی ها و ۸۱ی ها دعوای شدیدی سر انتخاب دکتر گوهری درگرفت. اول بچه های ۸۱ی رو دادن به گوهری. تو این وضعیت مهدی بقایی که ۸۱ی بود اومد کلی ما رو مسخره کرد و جلوی ما اظهار خوشحالی کرد. فرداش ما رفتیم پیش دکتر احمدیان و زیرآب ۸۱ی ها رو زدیم و ما رفتیم تو کلاس گوهری و اون بدبختا رفتن تو کلاس دکتر میراحمدی! بعدش مهدی شاکی شاکی اومده بود اعتراض که از رفاقت دور بود رفتین پیش دکتر احمدیان زیرآب ما رو زدین و اگه شما بهش نامه نمی دادین الان ما هم با دکتر گوهری بودیم و ازین صحبتا.
منم اونجا یه جمله تاریخی گفتم که اگه به حرف منه بیا! من یه نامه به احمدیان می نویسم که:
جناب آقای دکتر احمدیان!
با سلام. لطفا حامل نامه را در کلاس دکتر گوهری ثبت نام بفرمایید!
و الی آخر.
غرض اینکه خواستم دردسر های انتخاب واحد رو براتون بگم. اونجا بودیم که سایت جدید کلی عیب و ایراد داشت و اشک بچه ها رو درآورده بود. من رفتم توی سایت که ثبت نام کنم مطابق معمول پسوردم رو فراموش کرده بودم. خیلی طلبکارانه رفتم آموزش کل و دیدم ۲۰-۳۰ نفر اونجان. خیلی ها دعوا می کردن. دخترا گریه می کردن. همه عصبانی بودن و سر همدیگه داد می زدن. نوبت من که شد رفتم جلو و به یه خانم خیلی بداخلاق که اونجا بود گفتم که پسوردم رو گم کردم. اونم کلی باهام دعوا کرد که مگه حواس نداری و ببین چقدر اینجا شلوغه و باید این گرفتاری های شما رو هم ما حل کنیم و غیره. در حین اینکه اون خانومه به شکل غضبناکی می خواست پسورد من رو ببینه یه دفعه یه چیزی توی ذهنم فلاش بک خورد و رفت و رفت تا اون روزی که داشتم پسورد انتخاب می کردم...
-به! سلام. چطوری ارباب جهان؟
-به به! میر عظمی! خیلی چاکریم سالار!
همین جوری توی سایت ممد میری رو دیدم و کلی در نوشابه برای هم باز کردیم و نشستیم به مسخره بازی.
-بیا ببین من پسوردم رو چی گذاشتم! ........!
توضیح اینکه اون کلمه نه به دلیل مسائل امنیتی، که به خاطر شئونات اخلاقی سانسور شده.
-به! اون چیه! بیا... اینم پسورد من! .......!
خلاصه یه نیم ساعتی داشتیم می گفتیم و می خندیدیم و با اسامی ضایع پسورد می ذاشتیم.
تا اینکه کار رسید به مسئولای وقت دانشگاه:
- فکر کن اگه یه زمانی دکتر ... بفهمه که پسورد من اینه چیکار می کنه؟!!....!
یه ده دقیقه ای هم با اسم مسئولای محترم دانشگاه پسورد درست کردیم و یه دفعه وسط اون کارا من یادم اومد باید برم کلاس و از ممد میری خداحافظی کردم و دیگه این ماجرا و اون پسوردهای کذایی از ذهنم پاک شده بود تا اون روز!
در فاصله حدود یک دقیقه ای که خانم غیبی داشت پسورد من رو پیدا می کرد یه دفعه همه اتفاقات اون روز اومد جلوی چشمم و رنگ و روم زرد شد. اصلا نمی دونستم که در نهایت چه پسوردی رو انتخاب کردم. ولی مطمئن بودم چیز بدیه. برای اینکه اوضاع خرابتر هم بشه، یه دفعه دکتر ن-ب هم اومد پشت همون کامپیوتر تا ببینه مشکل من چیه!
- وای خدایا! رحم کن! از تمام مقدسات کمک خواستم که یه موقع خدای ناکرده چیز نامربوطی راجع به دکتر ن-ب توی پسوردم نباشه! واقعا می تونید تصور کنید چه استرسی تموم وجودم رو گرفته بود؟ البته که نه! مدام اتفاقات اون روز رو تو ذهنم مرور می کردم و بدبختانه سهم دکتر ن-ب تو پسوردها خیلی زیاد بود!
خانم غیبی تا چشمش به پسوردم افتاد با ناراحتی سرش رو از مونیتور کرد اونور و سرم داد زد:
- بیا! خودت بخونش!
من با اندک نیروی باقیمانده خودم و جمع و جور کردم و رفتم پشت مونیتور. وای خدایا! تو چقدر خوبی!
-من خرم!
جمله ای که واسه پسورد انتخاب کرده بودم این بود. یه نفسی از ته دل کشیدم و از ته دل به مضمون عمیق این جمله فکر کردم. جمله ای که توی اون شرایط واقعا درست ترین و زیباترین جمله عالم امکان بود!
دکتر ن-ب هم پسوردم رو که دید یه دفعه زد زیر خنده و در حالی که داشت از خنده به خودش می پیچید پسورد من رو به بچه های دیگه که اونجا بودن نشون می داد و یه دفعه جو اونجا از اون حالت جنگی خارج شد و مایه تفریح همه شد. البته منم خیلی ناراضی نبودم. خنده دکتر رو که دیدم با خودم گفتم:
- دکتر جان! اگه به جای این جمله، جمله دیگه ای بود بازم همین جور می خندیدی؟!!!
و بازم خودم رو نباختم. بلافاصله قیافه حق به جانب گرفتم و با عصبانیت گفتم:
-ببینید آقای دکتر! عدم امنیت سایت شما باعث شده یه عده ای به پروفایل من نفوذ کنن و با عوض کردن پسوردم این جور با آبروی من بازی کنن!
و با ناراحتی از اونجا زدم بیرون. البته مثلا! از اتاق که خارج شدم فقط دنبال یه جای مناسب می گشتم که بر آستان الهی سجده کنم. چون واقعا از بین ۲۰-۳۰ جمله ای که اونروز با ممد میری نوشته بودیم، ناخودآگاه بهترین و مودبانه ترین جمله رو در نهایت گذاشته بودم. تا قبل از اون خیلی جاها ازین پسوردهای بی ادبانه می ذاشتم. ولی درس اونروز باعث شد دیگه هیچ وقت ازین غلطا نکنم و مفهوم فلسفی اون جمله تا ابد تو ذهنم بمونه
چند روزی است خیلی حالم گرفته و هوای دلم سخت بارانی است، طوری که با کوچکترین حرفی از طرف همسرم به شدت ناراحت میشوم. در محیط کارم هم که نگو، با هیچکس سر سازگاری ندارم و با کوچکترین حرفی از کوره در میروم. یکی از همکارانم که بیشتر با من صمیمی است میگوید این روزها خیلی تغییر کردهای. کمکم باورم شده که یک جای کارم ایراد پیدا کرده است.»
آیا دارویی وجود دارد که این گونه افراد را شاد کند یا نه؟
ما نیز سراغ دکتر فربد فدایی، مدیر گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی بهزیستی و توانبخشی رفتیم و در همین خصوص با ایشان گفتگو کردیم.
جناب دکتر،به راستی دارویی برای شادی وجود دارد؟
پاسخ من به گروه دوم آسانتر است. ما روانپزشکان دارویی که کسی را شاد کند نداریم. ما داروهایی داریم که میتواند افسردگی را برطرف کند، اضطراب را رفع کند و توهم و هذیان را درمان کند، اما شاد بودن موضوع دیگری است. شاد بودن از نظر ما به زندگی مربوط میشود. اگر به جای نداشتهها بر داشتههایمان تمرکز کنیم، شاد میشویم. اگر به جای تمرکز بر آنچه نیستیم، بر آنچه هستیم متمرکز شویم، شاد خواهیم بود.
خیلی اوقات، فردی که با بیماری سختی روبهرو است در جلسه اول به ما میگوید: آقای دکتر، اگر از این بیماری خلاص شوم، خوشحالتر از من در جهان نخواهد بود.
با این همه بسیاری اوقات بیمار بهبود مییابد و واقعا خوشحال میشود، اما پس از مدتی بهبودی خود را فراموش میکند و سالم بودن دیگر او را خوشحال نمیکند.
آیا نمیتوان از بیمار نبودن و رفع کسالت برای مدت طولانیتری خوشحال بود؟ آیا آنچه که داریم و به نظر ما کاملا بدیهی میرسد، نمیتواند موجب سپاس ما از خداوند و شادی ما شود؟
به نظر شما دلایل بروز خلق گرفته چیست؟
علت شاد نبودن بسیاری از ما این است که نگرشی نادرست به جهان داریم. خود را هنوز مانند دوران شیرخوارگی و کودکی، مرکز و محور جهان میدانیم و همانطور که در آن دوران، مادر همه نیازهای ما را برمیآورد، هنوز میخواهیم هر چه طلب کردیم توسط دیگری برایمان مهیا شود.
از اینکه باید به مدرسه برویم غصه میخوریم. از اینکه باید کار کنیم رنج میبریم. از اینکه باید قبض آب و برق را بپردازیم، به دنبال خرید و تعمیر وسایل خانه برویم، به دید و بازدید برویم، در ترافیک گیر کنیم و ... احساس غم و اندوه میکنیم و فکر میکنیم خوشبخت نیستیم.
احساس خوشبختی یکی از مهم ترین اصول بهداشت روانی است. چرا برخی نمیتوانند چنین احساسی داشته باشند؟
این موضوع حکایت از باقی ماندن در دوران خودمحوری و خودشیفتگی دوران شیرخوارگی دارد. زمانی که کودک شیرخوار چیزی میخواهد، مادر بیدرنگ برای او مهیا میکند و اگر خدمت مادر سریع انجام نشود، کودک شروع به داد و فریاد یا گریستن میکند. گویا ما بزرگترها هنوز خیلی از این وضع فاصله نگرفتهایم. میخواهیم خواستههایمان فورا توسط دیگران برآورده شود. در غیر این صورت داد و فریاد و تهدید یا گریه و پا به زمین کوبیدن را به عنوان اعتراض به کار میبریم!
در ذهن ما، مادری که فورا خواستههایمان را باید بر می آورد، تبدیل به آموزگار، دبیر، رییس، همسر، شهردار، وزیر، رییس دولت و... میشود. همانگونه که در کودکی بیآنکه کوششی کنیم مادر کارهایمان را انجام میداد، در نوجوانی و بزرگسالی هم منتظریم آموزگار به ما درس را بیاموزد (بیآنکه خود درس بخوانیم!)، رییس حقوقمان را اضافه میکند (بیآنکه کار اضافه کرده باشیم)، همسرمان حرف ما را بپذیرد (بیآنکه ما تاکنون حرف او را پذیرفته باشیم)، کشورمان برای ما همه کار انجام دهد (بیآنکه ما کاری برای کشورمان کرده باشیم) و خداوند خواستههایمان را اجابت کند (بیآنکه ما کاری شایسته انجام داده باشیم.)
چه توصیهای برای افرادی که از دشواری زندگی مینالند دارید؟
شادمانی نتیجه ی انتخاب هدفی مناسب و خوب، برنامهریزی برای رسیدن به آن هدف و تلاش در جهت اجرای آن برنامه است. شادی آسان به دست نمیآید.