.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

لابه لای حرف‌های شکیبایی در سال‌های مختلف

لابه لای حرف‌های شکیبایی در سال‌های مختلف
عطرش به تنم ماند...
* من آدم بسیار ساده‌یی هستم، آنقدر ساده که به راحتی می‌توانم باور کنم یک معلم‌ام یا یک روحانی. خیلی ساده می‌توانم باور کنم آدمی ‌هستم که از نویسنده‌یی دزدی می‌کند، به همین دلیل می‌توانم خیلی راحت در نقش قرار بگیرم. آنقدر در حس و حال شخصیت‌هایی که بازی می‌کنم، حل می‌شوم که گاه از طرف اطرافیانم به حواس‌پرتی متهم می‌شوم. (1369)
 
* شب اختتامیه نهمین جشنواره فجر وقتی روی صحنه رفتم و جایزه را لمس کردم، نمی‌دانم دستم گرفت یا یخ زد. آنقدر می‌دانم که انگار به دستم چسبیده بود. زمانی که از روی صحنه پایین می‌آمدم و تماشاگران تشویقم می‌کردند، تنم داغ بود و در واقع ترسیده بودم. ترس از آینده و مسئولیتی که سنگین‌تر شده است. (1369)
 
* راستش عطر «هامون» هنوز توی تنم مانده، بدجوری به من نشست. مرا بست. طوری شد که برای اینکه خودم را باز کنم مجبور شدم در فیلم‌های دیگری بازی کنم. عطرش به تنم ماند... اولش که مهرجویی طرح اولیه را به من داد، برق پراندم، از آن نقش‌هایی بود که یک بار در زندگی ممکن است به یک بازیگر پیشنهاد کنند. من هم مثل هر بازیگر دلم می‌خواست نقشی را بازی کنم که ایده آلم بود. (1372)
 
* به من نقشی پیشنهاد شد؛ پرسوناژی که جایی در فیلم، کودکی را کتک می‌زند. مناسبت هم نداشت و به همین دلیل من نقش را رد کردم. با اصول عقیدتی من نمی‌خواند... نقش منفی یا مثبت را آدم باید دوست داشته باشد و نه فقط دوست داشته باشد، باید بتواند به آن آدم پشت نقش بابت کارهایش حق بدهد. (1372)
 
* گاهی دیده ایم که بازیگر وقتی میزانسن برایش تشریح شده، گفته است «راه نمی‌دهد». من نمی‌دانم چطور ممکن است یک بازیگر حرفه‌یی چنین حرفی بزند. موضوع، باور کردن آن موقعیت است. قبول کنیم که آدم‌ها دو تا شخصیت دارند؛ یکی وقتی که در جمع هستند و دیگری در خلوت، وقتی تنها هستیم، راحت‌تریم. درست مثل بچه که بستنی می‌خواهد و با آن حرکت‌ها جلب ترحم می‌کند، آدم‌های بزرگ هم برای جلب نظر دیگران با کلام یا حرکت سعی می‌کنند ترحم دیگران را برانگیزند. اما اینکه چطور می‌شود یک بازیگر دنبال «مود» نباشد و نگوید راه می‌دهد یا نمی‌دهد، این دیگر به عشق به کار برمی‌گردد؛ به اینکه چقدر احترام می‌گذاریم به کاری که داریم انجام می‌دهیم. از بتهوون پرسیدند راز موفقیت تو در چیست. گفت در سه چیز؛ تمرین و تمرین و تمرین. تئوری را بشناسید و فراموشش کنید. (1375)
 
* همیشه در خانه ما بحث رفتن به کربلا و مشهد بود تا اینکه روزی یک حادثه کوچک اتفاق افتاد و پدر به آرزویش نرسید. او عادت داشت بعدازظهرها کنار حوض قالیچه کوچکی پهن می‌کرد و زیر درخت هلو می‌نشست. آن اتفاق جلوی من افتاد. پدر رفته بود توی حوض آبتنی کند. داشت از حوض بیرون می‌آمد که پایش لیز خورد و با صورت افتاد لب حوض و تیزی پاشوره یک طرف صورتش را شکافت. این زخم تبدیل شد به یک چیز مهلک که مراجعات متعدد به پزشک هم نتوانست جلویش را بگیرد... پدر دستمال سفیدی می‌بست روی صورتش که کسی متوجه زخم او نشود. معصومه خانمی ‌در خانه ما کار می‌کرد به عنوان دایه پدر. طبابت سنتی با داروهای گیاهی بلد بود. یادم می‌آید روزها به صورت پدرم زالو می‌انداخت و من با نگرانی شاهد این صحنه‌ها بودم. نگاه کردن به این صحنه‌ها در عین نگرانی برایم جالب بود. اینکه یک مریض با آن حال، چه حالت‌هایی دارد. و اغلب هم فکر می‌کردم من بهتر از پدرم می‌توانم نقش مریض را بازی کنم. به حساب بی رحمی‌ام نگذارید، هر صحنه متفاوتی در زندگی ام می‌دیدم، فکر می‌کردم یک نمایش است که اگر قرار شود یکی از این نقش‌ها را بازی کنم، باید خیلی طبیعی باشد. یعنی دوست داشتم معصومه خانم زالوها را بیندازد روی صورت من تا عملاً هم مرض و درد را حس کنم، یا حتی دلم می‌خواست جای معصومه خانم قرار بگیرم، (1375)
 
* ماها معمولاً وقتی با هم در یک فیلم یا سریال کار می‌کنیم، اینقدر صمیمی ‌می‌شویم، اینقدر شماره تلفن به هم می‌دهیم که انگار بهترین دوستان‌مان را بالاخره پیدا کرده ایم ولی وقتی فیلم تمام شد، دیگر به قول سینمایی‌ها «کات». طوری از هم بی‌خبر می‌مانیم که انگار کل آن تلفن دادن و گرفتن‌ها اجباری بوده یا مثلاً از روی تعارف بوده، قشنگی اختتامیه‌ها و جشن‌ها و مراسم به این است که همین فاصله‌ها را کمی ‌کم می‌کند. باعث می‌شود کسانی را که مدت‌هاست ندیده ایم، گاهی بعد از چند سال ببینیم. این حتی از خود آن رقابتی که دارد اتفاق می‌افتد و آن جایزه‌هایی که داده می‌شود، مهم‌تر است. (1386)
 
* در فیلم «اتوبوس شب» که حضورم جلوی دوربین کمتر بود، عملاً بیشتر از نقش اول کار می‌کردم چون همیشه کنار دوربین بودم. وقتی قرار بود بازیگر به روبه رو نگاه کند و به او اندازه نگاه می‌دادند که مثلاً باید کنار این لنز را نگاه کنی، من خودم یک جوری با پررویی و شوخی با فیلمبردار و ماچ کردن سه پایه دوربینش از او می‌خواستم به من فرصت بدهد کنار دوربین بایستم تا بازیگر مقابل به جای کنار لنز و اینها، به خود من نگاه کند و دیالوگش را بگوید یا بازی اش را بکند. وقتی بازیگر به گوشه لنز هم نگاه می‌کند، ممکن است نگاه خوبی داشته باشد. ولی وقتی همین نگاه را به چشم‌های من یا هر بازیگر کنار دوربین می‌کند، فروغ دیگری می‌آید توی چشم‌هایش. یک حس مرموز که هر چقدر هم تخیل داشته باشی، نمی‌توانی با یک تکه حلبی این ارتباط را برقرار کنی. (1387) 

داستان کابوس

داستان کابوس
چه خط آبی غلیظی پشت چشم داشت. موهای زردش از شال کوتاهش بیرون زده بود. پاهای باریک و سفیدش را روی هم انداخت...
 
 
بعداز سالها می‌رفتم که ببینمش. هفده سال گمش کرده بودم  و حالا به هیچ قیمتی حاضر نبودم که از دست بدهمش. دیوان حافظ توی کیفم بود. با دست لمسش کردم. یاد آنروزی افتادم که وقتی گوشی  را برداشتم صدایش گفت: 
اگر آن طایر قدسی زدرم باز آید             عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید
 
قدمهایم راتند کردم. چقدر حرف برای گفتن داشتیم. سوئیچ را که به ماشین انداختم نفس حبس شده‌ام را آزاد کردم. یاد حرف آن روزش افتادم که: «هروقت می‌گم بی‌محبتی توی صورت من نگاه می‌کنی که یعنی نه، اما نفست که تو سینه حبس می‌شه می‌فهمم که حق با منه»
 
ماشین را روشن کردم. چه روزهای خوبی می‌توانستیم توی این چند سال داشته باشیم و نداشتیم. تقصیر من بود. خوب برای هر کسی ممکن بود پیش بیاد، باید از اول فکر می‌کردم که اهل این حرفها نیست. توی این مدت  خوب فکر کرده بودم، یعنی کمی ‌بعد از این که خانه پدری را فروختیم و من هیچ نشانی از خودم به او  ندادم. به اصطلاح خودم می‌خواستم همه خاطراتش را از ذهنم پاک کنم، اما بعد فهمیدم اگر آرش به جای این که به من دل بسته شود گرفتار و اسیرش شده بود تقصیر او  نبود.
چقدر با خودم کلنجار رفتم، اما دیگر دیر شده بود و او هم بعداز فروش خانه هیچ نشانی به جا نگذاشته بود. همیشه خودم را سرزنش می‌کردم، اما بالاخره این کابوسها تمام می‌شد.
می‌خواستم انگشتان نازک و بلندش را ببوسم و بگویم: دروغ بود. من همین جا بودم. زیر سقف این شهر، با تو نفس می‌کشیدم و همیشه کابوس از دست دادن عزیزی را می‌دیدم که هیچ چیز را اندازه چشمان صادقش دوست نداشتم. حالا حتما او هم دنیایی حرف برای گفتن داشت، هفده سال بود که به خاطر یک تصور باطل، یک اشتباه بچه گانه بهترین دوستم را از دست داده بودم، چرا فکر کرده بودم این دختر ساکت و آرام، که ذره‌یی بدذاتی نداشت، می‌توانست این قدر تغییر کرده باشد.
 
به پارک مریم نزدیک می‌شدم. ماشین را گوشه ای پارک کردم. دیوان حافظ را به سینه فشردم لازم نبود شب که به خانه می‌بردمش او را به بچه‌ها معرفی کنم، دیوان حافظ را که کنارمان می‌دیدند، می‌شناختندش. چشمان صادقش هیچ وقت دروغ نمی‌گفت. آینه مهربانی بود. آن را از بر بودم.
از پله‌ها که پایین می‌رفتم سکندری خوردم. دیوان حافظ از دستم پرت شد. دختر جوانی زیر لب غرغر کرد. عذرخواهی آرامی ‌کردم، دیوان حافظ را از زمین برداشتم و دوباره راه افتادم.
مهم نبود که کتاب به این ارزشمندی، تنها یادگاری که از او برایم مانده بود، پاره شده بود حالا دیگر خودش در کنارم بود. اصلا دیگر کتاب را نمی‌خواستم، همه اشعار حافظ را از بر بود. نفسم را در سینه حبس کردم. کف دستانم عرق سردی کرده بود. می‌خواستم فریاد بزنم اما کلام روی زبانم خشک شد. نه حتما نیامده بود، این او نبود.
اما این زن روی همان نیمکتی نشسته بود که من قرارش را با مادر بهنوش، خجالتی‌ترین شاگرد کلاس، گذاشته بودم.
 
چه خط آبی غلیظی پشت چشم داشت. موهای زردش از شال کوتاهش بیرون زده بود. پاهای باریک و سفیدش را روی هم انداخت. عینک دودی ای را از کیفش درآورد و روی مجله لاتین روی نیمکت گذاشت. نگاهی به ساعت صفحه بزرگش کرد و بعد سیگاری روشن کرد. کسی به من تنه زد، با عصبانیت برگشتم اما رفته بود. آب دهانم را قورت دادم، دیوان حافظ را پشتم قایم کردم. سرفه امانم را برد. نگاهم کرد. با اشاره پرسیدم که ساعت چند است. با خونسردی نگاهی کرد و گفت: یک ربع به چهار.
قدمهایم راتند کردم. این بار مراقب بودم تا به کسی تنه نزنم. سویئچ را به ماشین انداختم. کتاب را روی صندلی عقب پرت کردم و پایم را روی گاز فشردم. باید قبل از آمدن بچه‌ها به خانه می‌رسیدم.
نویسنده: مهدیه کوهیکار 

داستان یوزارسیف در کشورهای دیگه ...

 

فان شاد - FunShad.Com

به نظر شما اگر کشورهای دیگر سریال یوسف و زلیخا را می ساختند آخر داستان چه جوری تموم می شد ؟


آمریکا : یوزارسیف درخواست بانو زلیخا رو می قبولید و همه چیز به خوبی خلاص میشد...

کره : آخناتون دو تا شاهزاده داشت که باهم سر یه دختر دعواشون میشد که تاجره و بعدشم همدیگرو میکشتن و آخر سر هم یوزارسیف دختره رو میگرفت !

هند : یوزارسیف تازه یه جایی که عاشق شده بود ، یادش می افتاد که یه پدری داره و در پی پدرش هم متوجه میشه که پدرش از مادر او یه بچه ی دیگه هم داشته ! وقتی میره برادرشو پیدا کنه میاد میبینه که در عشق شکست خورده و یکی دیگه دختره رو گرفته  !

روسیه : در حین فیلم یوزارسیف به انرژی هسته ای دست پیدا میکنه و در رقابت با کاهنان معبد آمون سعی میکنن که یک انسان به فضا بفرستند و یوسف موفق میشه با اختلاف 10 دقیقه یه مرد به ماه بفرسته ...

مکزیک : یوزارسیف و آنخمائو ( کاهن معبد ) وای میسن رو برو هم و آخناتن گیتار میزنه و اون دو تا دوئل میکنن و کاهنان معبد هم وای میسن تماشا... سر ساعت آنخمائو کشته میشه !

اسپانیا : در حین فیلم 100 زوج عاشق با همدیگه ازدواج میکنن و در این حین کاهنان و یوزارسیف فامیل میشن و همه چیز به خوبی و خوشی خلاص میشه ...

انگلیس : کاهنان شبانه بوسیله ی تونل گندم ها رو کش میرن و قهطی 3 سال زودتر شروع میشه و دربدر یوزارسیف از گشنگی میمیره و بعدشم کاهنان گاو پرست میشن ...

فرانسه : همینو بدونید که همه چیز اونطوری که نمیخواهید تموم میشه ... 

منبع:   سایت بزرگ تفریحی فان شاد.کام

رقص 60 هزار دختر برای ازدواج با پادشاه

دهها هزار دختر سوایزلندی به صورت نیمه عریان در مکانی که تعیین شده گرد هم آمده‌اند تا پادشاه کشورشان از میان آنان یک دختر را به عنوان چهاردهمین همسر خود برای ازدواج انتخاب نماید.
به گزارش سرویس بین الملل "جهان"، گفته می شود تعداد این دختران که هر کدام عصایی کوچک نیز برای رقصیدن در دست دارند به 60 هزار نفر می رسد.
قابل ذکر است چنین مراسمی هر سال در سوایزلند برگزار می‌شود به طوریکه سال گذشته حدود 40 هزار دختر جوان در آن مراسم شرکت کردند.
نکته قابل توجه اینست که این مراسم از مراسم فرهنگی و ملی سوایزلند به شمار می رود. برخی منابع محلی پیش بینی کرده اند به رغم اینکه مراسم امسال نیز با شکوه برگزار شده اما "مسواتی سوم" پادشاه سوایزلند امسال کسی را برای همسری انتخاب نکند.
این مراسم در حالی برگزار می شود که به دلیل آتش سوزی مهیبی که در جنگل نزدیک کاخ پادشاهی در منطقه "لودزیدزنی" در 25 کیلومتری "مبابانی" پایتخت این کشور برافروخته شده، دود و گرد و غبار همه جا را فرا گرفته است.
گفته می‌شود مراسم امسال با شکوه‌تر از سال‌های گذشته برگزار می‌شود زیرا علاوه بر اینکه چهلمین سالگرد تولد پادشاه است، چهلمین سالگرد استقلال این کشور از استعمار انگلیس نیز به شمار می رود.
ناگفته نماند پادشاه سوایزلند هر ساله به دلیل هزینه کردن حدود 13 میلیون دلار برای برگزاری این مراسم، مورد انتقاد افراد و گروه‌های داخلی و خارجی قرار می‌گیرد به ویژه اینکه این کشور کوچک از فقیرترین کشورهای جهان به شمار می رود.
سوایزلند حدود یک میلیون نفر جمعیت دارد و دارای بیشترین مبتلایان به بیماری ایدز در جهان است به طوریکه نیمی از زنان 25 تا 29 ساله این کشور به این بیماری مبتلا هستند.
در همین راستا هفته گذشته بیش از هزاران سوایزلندی که به HIV مبتلا هستند در اعتراض به برگزاری این مراسم و نیز اعتراض به سفر هشت تن از همسران پادشاه به همراه فرزندان و خدمتکارانشان به دبی برای خرید لوازم مورد نیاز این جشن، تظاهرات کردند. 
 

مایکل جکسون، نگاری که به مکتب نرفت

جزئیات تازه ای از مرگ مایکل جکسون (Michael Jackson)

جامیست که عقل آفرین میزندش               صد بوسه مهربر جبین میزندش
این کوزه گردهرچنین جام لطیف             می‌سازد و باز برزمین میزندش
حدود هفت سال پیش بود که نام مایکل جکسون (Michael  Jackson)  را شنیدم و اصلأ نمی‌دانستم  به چه خاطر اسم او بر سر زبانها افتاده است.  بعد‌ها در سال ۲۰۰۵ در تلویزیون‌های خارجی دیدم به علت شکایتی مرتب به دادگاه کشانده می‌شد که اغلب مادرش هم او را همراهی میکرد.  با دیدن فیلمهای پر آب و تاب خبری و اتهامات اعلام شده این احساس اولیه به من دست داد که هر که هست آدم درستی است، راهی می‌رود که باورش دارد، به مراکز قدرت و قواعد دیکته شده از مابهتران هم تسلیم نشده.  پس باید مورد آزار قرار می‌گرفت، نامش به ننگ آلوده می‌شد، از فعالیتش باز داشته می‌شد و به رشوه خواران و باج گیران میدان داده می‌شد که به هر بهانه ای او را به دادگاه بکشانند. این شیوه تنبیه بسیاری از انسانهای خود ساخته است که از خود شایستگی نشان داده اند و با زحمت جانکاه به مقامی ‌رسیده اند و از همه مهمتر اینکه حاضر نشده اند نان را به نرخ روز بخورند و مجیز عالی مقام‌ها را بگویند. به هر صورت دادگاه پایان یافت و رسانه‌های خبری هم که روزی حلال یا حرامشان به این است که خبر‌ها را چه راست چه دروغ چه شایعه یا هر چه را، تا می‌توانند بزرگ کنند، به سراغ طعمه‌های دیگر رفتند و همه اینها در گوشه ای از ذهنم جا گرفت.

من به موسیقی ایرانی و اشعار شاعران بزرگ ایران  مانند حافظ، فردوسی، سعدی، مولوی، باباطاهر علاقه دارم.  حدود سه ماه پیش جوانی ۱۷  ساله  به من گفت یک سی دی گیر آوردم بیا ببین گفتم چیه گفت اول ببین.  ده دقیقه از تماشای آن نگذشت که به خودم گفتم این از آن نوع موسیقی‌های پر سرو صدا نیست،  چیز دیگریست. بطور ناخود آگاه صدا و آهنگ و حرکات مایکل جکسون به دلم نشست.
 
وقتی توجه بیشتر کردم دیدم ریتم، وزن، تناسب، انعطاف، و بسیاری از جنبه‌های دیگر موسیقی ایرانی و سایر ملل هم در آن وجود دارد و یا اینکه حداقل با طبیعت و سرشت ذاتی موسیقی که در ناخود آگاه هر انسانی وجود دارد هماهنگی فوق العاده‌ای دارد و همین امر راز محبوبیت جهانی و عبور از همه محدودیت‌های  نژادی و فرهنگی و طبقاتی جامعه بشری شده است.  صرف نظر از این که نام موسیقی او پاپ باشد یا هر اسم دگر احساس کردم هنر او وجدان و احساس اکثریت مردم و به ویژه جوانان پاک سرشت جهان را باز تاب می‌دهد. احساس کردم او با ترکیبی از آواز، آهنگ، رقص، و حرکات خاص خود می‌خواهد همه امیدها و رنجها و یا تمام زیبائیها و زشتیهای دنیای معاصر را برملا کند.  از این هم بالاتر، او با زبان هنر خود همه زیبائی‌های کره زمین را ستایش می‌کرد و به همه ویرانگری‌هائی که علیه طبیعت صورت میگیرد اعتراض کرده و هشدار میداد.
در پی آلبوم‌های دیگر ی از او بودم که ده روز پیش آن خبر به دنیا اعلام شد و به دنبال آن انفجاری از اندوه و تحسین سراسر گیتی  را تکان داد. چنین سپاسگذاری که هیچ رهبر و قدرقدرتی افتخارش را نداشته از کجا مایه می‌گیرد؟ این بزرگداشت بهترین سند باطل بودن همه آن اتهامات و توهم‌ها نیست؟
مایکل جکسون یک نابغه بود ولی در درجه اول او هم  یک انسان بود و مانند هر انسان دیگر مسائل، مشکلات، عقده‌های روحی و اشتباهت خاص خودش را داشت.  مایکل در مواقعی گوشه ای از دل خون شده خود را آشکار میکرد.  در جائی  به مضمون گفته بود: این روزنامه‌ها اینقدر تهمت دروغ به من نزنند، چرا  اینهمه اعمال زشت را من نسبت می‌دهند، آخر من هم انسانم، من هم احساس دارم!  
                    
صدها سال پیش شاعران بزرگ ایران که اندیشه‌هائی جاودان و جهان شمول خلق کرده اند، به روشنی حقیقت همه آنچه در باره مایکل جکسون و هنرمندان راستین گفته می‌شود را بیان کرده اند. نمونه‌ها  را ببینیم.  در وصف تهمت حافظ چنین می‌گوید:
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه          که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
و سعدی فرماید:
کرا زشت خوئی بود در سرشت            نبیند ز طاووس جز پای زشت
بود خار و گل  با هم  ای هوشمند        چه در بند خاری تو گل دسته بند
 
با وجود بدگوئی‌ها و بیوفائی‌ها و شکایاتی که از طرف همکاران، دوستان و حتی برخی افراد خانواده‌اش صورت می‌گرفت مایکل جکسون مقابله به مثل نمی‌کرد و همواره فروتنی و گذشت پیشه  می‌کرد.  حافظ این خصوصیت را چنین بیان می‌کند:ما ز یاران چشم یاری داشتیم            خود غلط بود آنچه ماپنداشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد           جانب حرمت فرو نگذاشتیم

و خطاب به آنها که او را به مال دنیا فروختند:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد         آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
بر همه آشکار شده که او تنها بوده.  ولی چگونه می‌توان این تناقض را توجیه کرد که در عین داشتن صدها ملیون دوستدار تنها بود؟ و آنهم نه فقط از لحاظ فکری بلکه در زندگی خصوصی هم. عمده توجیه من دو ویژگی است.  یکی اینکه او بی‌نظیر بود و برای انسانهای دیگر مانند همسرانش طاقت فرسا بود که با فردی زندگی کنند که حاضر است همه  زندگی خود را فدای اهدافش کند.  دوم آنکه جامه بشری در کل در این ده بیست سال اخیر به اوج حرص مال پرستی آنهم به هر قیمت و با هر ترفندی نائل آمد. و بر این اساس رکورد‌های پیمان شکنی،  ظاهر سازی، و هر آنچه از این قبیل بر جای گذاشته شد.  در چنین فضائی، همینکه  روحیه و  توانائی مایکل جکسون درهم شکسته نشد و شادابی و طراوت خود را حفظ کرد، جز اینکه به شاهکار آفریدگار نسبت داد  چه پاسخی دارد؟ حافظ حال چنین هنرمندان را اینگونه بیان می‌کند:سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی‌       دل ز تنهائی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو             ساقیا جامی ‌به من ده تا بیاسایم دمی
 
بزرگی مایکل جکسون در این است که با وجود حملات کشنده و زشت گوئی‌هائی که به او می‌شد به رسالت انسانی خود تا روز آخر وفادار ماند. پایدار بماند  چون پاک بود، ناپاک را توان ایستادگی نیست.  ببینیم در این باب حافظ  چه می‌سراید:دست از طلب ندارم تا کام من برآید       یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات وبنگر          کز آتش درونم دود از کفن برآید
می‌گویند او سلطان موسیقی موسوم به پاپ بوده و خواهد بود ولی این شهرت واقعیت را آنگونه که هست بیان نمی‌کند. مایکل جکسون نه فقط سلطان پاپ بلکه سلطان قلب همه انسانها از هر نژاد، از هر فرهنگ و در هر گوشه جهان بود. ببینیم منشأ این مقام را حافظ از چه می‌داند.جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی       که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم و همین عشق بود که مایکل جکسون را به آن جایگاه رساند.
 
هرچه بیوگرافی مایکل جکسون را جستجو کردم اثری از درس و مدرسه در آن ندیدم و با این وجود او سرآمد همه خبرگان و دانش آموختگان هنر بود.  به گفته حافظ:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت        به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
یعنی استعداد ذاتی و عشق انسانی او که در آواز، شعر، آهنگ و رقصش تجلی پیدا می‌کرد، مسائل و بن بست‌های استادان و درس خوانده‌های موسیقی را راه گشا بود.  به بیان دیگر:
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس        که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
  
کاندیداهای رئیس جمهوری آمریکا و بسیاری از رهبران کشورهای دیگر، نه ضرورتأ برای قدردانی از هنر او بلکه بیشتر برای شریک شدن در وجهه مردمیش، از او دعوت و استقبال می‌کردند.  در این باره حافظ می‌فرماید:
خسروان قبله حاجات جهانند ولی        سببش بندگی حضرت درویشان است
حضرت مایکل جکسون بیش از نیمی ‌از درآمدی که به بهای از دست دادن سلامتی و جان خود به دست آورد در راه کمک به کودکان سرطانی و انواع کمکهای دیگر به ۳۹ سازمان خیریه خرج کرد. واقعیت این است که اکثرأ به موسیقی و آنهم از نوع غربیش بیشتر به عنوان محلی برای کسب در آمد می‌نگرند تا هنر و در این راه از هیچ گونه زشت کاری و ضدیت با یکدیگر هم پرهیز نمی‌کنند.  درست است که سود جویان از هر شهرت یا عنوان  تاریخی برای پنهان کردن نیت خود استفاده می‌کنند ولی مایکل جکسون به راستی یک درویش حقیقی بود.
مبین حقیر گدایان عشق را که این قوم        شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
تعریف رسمی ‌و یا عمومی ‌از نقش مایکل جکسون متفاوت است مانند: بزرگترین سرگرمی‌ساز جهان یا هنرمند، سرگرمی‌ساز و تاجر یا کاسب موفق و عمومأ هم او را به  سلطان پاپ  ملقب ساخته اند.  شاید همه این عناوین به نوعی و به نسبتی درست باشد ولی به تصور من آنچه مایکل جکسون را اینچنین و به این گستردگی و برای همیشه در قلب مردم جهان نشاند فراتر از آنها میباشد.  دوستداران موسیقی خارجی  به لحاظ کمیت و  کیفیت بسیار متفاوت و متنوع هستند و به همان نسبت صدها گروه پاپ و راک و غیره وجود دارند که پاسخگوی این نیاز‌ها می‌باشند.
 
به باور من  علاقه عمومی ‌مردم به لذت بردن از مواهب زندگی، نیاز غریزی به شادی، تلاش بی وقفه برای بهبود شرایط زنگی اجتماعی، مبارزه با عوامل تباه کننده جامعه بشری و محیط زیست و انواع تبعیض‌ها، جوشش و جنبش‌هائی هستند که همه جا وجود دارند.  هنر مایکل جکسون،  و در حقیقت هنر آفریدگار او، این بود که توانست  تبلور همه اینها با زیبائی و شادابی هرچه تمام‌تر باشد. عشق تزلزل ناپذیر او به انسانیت و طبیعت بود که او را تا به آخر در هنر خود استوار و برای همیشه جاودان ساخت.
و همین عشق بود که شمع بالینش هم بود:
شب رحلت هم از بستر روم درقصرحورالعین/اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
 
و این توصیه حافظ،  حسن ختام این نوشته است:می‌خواه و گل افشان کن، از دهر چه میجوئی/ این گفت سحرگه گل، بلبل تو چه میجوئی
مسند به گلستان بر، تا شاهد و ساقی را/ لب گیری و رخ بوسی، می‌نوشی و گل بوئی
تا غنچه خندانت، دولت بکه خواهد داد/ ای شاخ گل رعنا،  از بهر که میروئی
امروز که بازارت،  پر جوش خریدارست/  در یاب و بنه گنجی، از مایه نیکوئی
گنجی که مایکل جکسون  برای همیشه به یادگار گذاشت، یادش گرامی ‌و نامش جاودان!

منبع:   سایت بزرگ تفریحی فان شاد.کام

لباسهایی که تصاویر را ثبت میکنند

لباسهایی که تصاویر را ثبت میکنند

لباس‌ها در آینده‌ای نزدیک قادر خواهند بود تصویر هر آنچه را که در اطراف صاحبشان رخ می‌دهد، ثبت کنند.
دانشمندان به تازگی نوعی الیاف اختراع کرده‌اند که می‌تواند تصاویر را ثبت کند. به این ترتیب می‌توان امیدوار بود که در آینده لباس‌هایی تولید شوند که با استفاده از حسگر‌های مخصوص عکس می‌گیرند.
به گفته محققان، این لباس‌ها به خصوص برای ماموران پلیس می‌تواند کاربرد داشته باشد. به این ترتیب ماموران پلیس بدون اینکه دوربین به‌دست بگیرند می‌توانند حین گشتزنی در خیابان یا حضور در صحنه جرم، عکس‌های مورد نظر خود را تهیه کنند و سرعت‌ عمل بیشتری داشته باشند 

 

منبع:   سایت بزرگ تفریحی فان شاد.کام

نتایجMRI از مغز عاشقان!!

نتایجMRI از مغز عاشقان!!
دکتر شهرام یزدانی در رابطه با این پژوهش توضیح می دهند.شور عشق،یعنی همان احساساتی که اوایل آشنایی با یک نفر،ما را مشغول می‌کند و خواب و خوراکمان را می‌گیرد،مبنای درستی برای زندگی مشترک نیست؛یعنی این قبیل عواطف مثل استارت ماشین عمل می‌کنند.خداوند آنها را در وجود انسان قرار داده که آدم را به حرکت درآورد.ولی ما نمی‌توانیم فقط با استارت‌زدن و باک ِ بدون بنزین حرکت کنیم.شواهد زیادی هم برای اثبات این نکته وجود دارد؛پژوهشگری به نام آرون تعداد زیادی از افرادی را که دچار عشق حاد و آتشین بودند زیر دستگاه FMRI که از کارکرد مغز عکس می‌گیرد گذاشت و از آنها خواست به معشوق خود فکر کنند،یا عکس آنها را نشانشان داد.کارکرد مغزی این افراد نشان داد که هنگام فکر کردن به معشوق،فقط آن قسمت‌هایی از مغز فعال می‌شود که مربوط به «پاداش فوری» است- همان قسمت‌هایی که اگر گرسنه باشیم و غذا بخوریم فعال می‌شود؛یا در افراد معتاد به کوکائین،همان قسمتی که بعد از مصرف ماده‌ی مخدر به فعالیت می‌افتد.این قسمت‌های مغز،تشکر فوری را اعلام می‌کنند و یک چیز فوری طبعاً دوام زیادی هم ندارد.در حالی که مغز،قسمت‌های دیگری هم دارد که مربوط به پاداش‌های طولانی ‌مدت‌است.
دو پژوهشگر دیگر به اسم‌های بارتل و زیکی هم همین آزمایش را روی کسانی پیاده کردند که عشق شان تداوم پیدا کرده بود و به اصطلاح عشق رفیقانه داشتند؛همان نوع عشقی که شور و هیجانش از بین رفته اما صمیمیتش مانده و با مرور زمان،بیشتر هم شده است.عکس کارکرد مغز این افراد نشان داد که فکرکردن به عشقشان قسمت‌هایی از مغز آنها را فعال می‌کند که مربوط به «پاداش‌های بلند مدت» است- همان قسمت‌هایی که وقتی شما به شغل مورد علاقه‌تان فکر می‌کنید یا موسیقی مورد علاقه‌تان را گوش می‌کنید، یا در لحظات آرامش مذهبی، در ذهنتان فعال می شود.
نتیجه‌ی این پژوهش‌ها نشان می‌دهد چون پاداش فوری همیشه تایید کننده‌ی چیزهایی است که غیرقابل اتکا هستند،عشق رمانتیک هم که گه گاه دستمایه‌ی شعر و غزل و رمان و فیلم‌ها می‌شود و چیز قشنگی هم هست،قابل اتکا نیست.در عوض،عشق رفیقانه،قابل اعتماد و ماندگار است.

آیا عشق نوعی بیماری است؟

برخی از پژوهشگرها روی این موضوع متمرکز شده‌اند که «آیا عشق آتشین صرف نظر از عشق نافرجام،یک بیماری است یا نه؟» و جالب است بدانید روان‌شناسان بیشترین شباهت را بین عشق و یک بیماری خاص روانی به نام وسواس اجباری مشاهده کرده‌اند.در این بیماری،افکار خاصی به ذهن هجوم می‌آورد که فرد گریزی از آنها ندارد؛این افکار او را مجبور به ایجاد رفتارهای خاصی می‌کند که اگر انجام ندهد دچار تنش و اضطراب زیادی می‌شود.مثلا کسی عادت دارد هر شب 70 بار ریشش را شانه بزند و اگر 69 بار این کار را انجام بدهد درونش منقلب می‌شود و نمی‌تواند آسوده بخوابد.
عشق نه فقط در ظاهر و علایم بالینی شبیه این بیماری است، که از نظر آزمایشگاهی هم به آن شباهت دارد.در بیماری وسواس اجباری،یک ناقل خاص در سلول‌های پلاکت خون بیمار افزایش پیدا می‌کند.پژوهشگری به نام مارازیتی،افراد عاشق را به این طریق آزمایش کرده و به این نتیجه رسیده که آنها هم درست همین حالت را دارند. یعنی انگار عشق یک حالتی شبیه به وسواس اجباری ایجاد می‌کند که در آن فرد عاشق دچار افکار و عادت‌های خاصی می‌شود که نمی‌تواند از دست آنها خلاص شود- مثل تماس گرفتن پی در پی با معشوق و فکر کردن مداوم به او که عملکرد عادی ذهنش را مختل می‌کند.  
هوش عاطفی‌ات را بالا ببر
پژوهشهای زیادی نشان داده‌اند که «هوش عاطفی» یکی از مهمترین عوامل موفقیت ازدواج است. هوش عاطفی نوعی از هوش است که به ما کمک می‌کند به احساساتمان آگاه باشیم،بتوانیم عواطفمان را خوب بیان کنیم، آنها را خوب کنترل و هدایت کنیم. 

بیل‌گیتس، فیزیک درس می‌دهد

بیل‌گیتس، فیزیک درس می‌دهد

بیل‌گیتس، فیزیک درس می‌دهد
مشهورترین چهره مایکروسافت که سال‌ها مدیرعامل این شرکت بود و مدتی است این سمت را به استیو بالمر سپرده، همراه با همسرش بنیاد خیریه بیل و ملیندا گیتس را تاسیس کرده تا سرمایه چند ده میلیارد دلاری خود را به‌درستی خرج کند. او که تا به امروز فعالیت‌های گسترده‌ای در ریشه‌کنی فلج‌اطفال، مبارزه با مالاریا و بهبود نظام آموزشی ایالات متحده انجام داده است، به تازگی یکی دیگر از آرزوهای دوران جوانی خود را به حقیقت رسانده است. او، چندین سخنرانی آموزشی در فیزیک کلاسیک را به رایگان در اینترنت قرار داده است. این سخنرانی‌ها که در اصل توسط ریچارد فاینمن در سال 1964 / 1343 ارایه شده، از بهترین و ماندگارترین منابع آموزش فیزیک در جهان است که توسط این دانشمند برجسته، برنده جایزه نوبل فیزیک و هم‌چنین پدر علم نانوفناوری ارایه شده است.


بیل گیتس گفته است که این فیلم‌ها را بیست سال پیش در تعطیلات دیده است و از آن موقع تصمیم گرفت آنها را به رایگان در اینترنت قرار دهد. در این همه سال، او موفق شده است با پیگیری حقوق معنوی و خریداری این فیلم‌ها با استفاده از اموال شخصی، مالکیت کامل آنها را بدست آورد و همراه با نرم‌افزاری تعاملی (اینتراکتیو)، آنها را برای استفاده رایگان کاربران در اینترنت قرار دهد. علاقمندان می‌توانند این فیلم‌ها را از وب‌سایت مایکروسافت‌ریسرچ تهیه کنند. گیتس امیدوار است این کار، الگویی برای تهیه محتوای آموزشی عالی و ایجاد دسترسی رایگان و همگانی به آن باشد. 

 

منبع:   سایت بزرگ تفریحی فان شاد.کام