.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

رمان شب تقدیر - (قسمت اول)

رمان شب تقدیر

 

شب تقدیر

 
نسرین سیفی

 


دستهایم را روی میز کوبیدم همه ساکت شدند و به طرف من برگشتند در حالیکه لبخندی روی لبم نشسته بود گفتم:
- آتش بس! من حساب می کنم
سهیل دستهایش را به هم کوبید و با شعف گفت
- دمت گرم خیلی آقایی
به پیروی از او عرفان و یاشار هم شروع کردند به دست زدن. لبم را به دندان گزیدم و در حالیکه با چشم به اطراف اشاره می کردم گفتم:
- ندید بدیدا ابرومون رفت
سهیل همانطور که دستهایش را به شدت به هم می کوبید گفت
- بدبخت واسه ات کلاس گذاشتیم و به عقب برگشت و به دو دختری که در میز کناری نشسته بودند گفت
- خیلی با معرفت
استینش را کشیدم . عرفان و یاشار به خنده افتادند.
رو به دختر جوانی که با تعجب نگاهمان می کرد و اماده انفجار بود کردم و گفتم
-شرمنده ام خانم.
چشم چرخاند و گفت:
- خواهش می کنم
یاشار صدایش را پایین اورد و ارام گفت
- کی می ره این همه راه رو؟
سهیل بی توجه به اطراف جواب داد:
- یکی مثل من خر پیدا می شه
با تشر گفتم:
- سهیل
- به خدا باربد این کلاس تو  من یه نفر رو کشته بابا پیاده شو با هم بریم.
نگاهی از روی استیصال به میز کناری انداختم نگاهم از روی دختری که از او عذرخواهی کرده بودم به صورت کناری اش سرخ ورد لبخند ملیحی زد و سر تکان داد من هم لبخندی زدم و سر تکان دادم عرفان با شیطنت گفت
- بچه ها شروع شد
نگاهش کردم چشمکی زد و گفت:
- باربد کفش شو در اورده تا رو مخ یارو بدوئه
بلند شدم و گفتم:
- نخیر مثل اینکه با شما نمی شه کنار اومد
سهیل بازویم را گرفت و کشید و گفت:
- بشین بابا ترش نکن
با ابرو به میز کناری اشاره کرد و گفت:
- اول کاری خوب نیست
دستم را از بین انگشتانش بیرون کشیدم و گفتم:
- چرا تهمت می زنید
یاشار با خنده گفت:
- حرف حق تلخه؟
روی صندلی نشستم و گفتم:
- حرف زور تلخه
سهیل با شعف کودکانه اش گفت
- تنها خور، چشم عنایتی هم به ما داشته باش
با پوزخند گفتم:
- مرده خور، تو که همیشه روزیتو پیدا می کنی
- به جون تو اصلا حال نمی ده
- جون عمه ات
- خب جون عمه ام خسته ام می کنن
- واسه همینه که داری خودتو خفه می کنی
دستی به پشت سرش کشید و گفت:
- این دخترا دست از سر من بر نمی دارن
عرفان ارام به پایم زد نگاهش کردم چشمکی زد و رو به هسیل گفت
- پس تو چرا هی عشق و ضعف می کنی؟
صدای خنده امان بلند شد سهیل در حالی که صورتش از خنده سرخ شده بود گفت:
- از بس خرم
یاشار گفت:
- تو به خاطر این شجاعتت باید نشون بگیری
سهیل یقه اش را صاف کرد و گفت:
- می دادن قبول نکردم.
همانطور که با ظرف بستنی مقابلم ور می رفتم گفتم:
- سهیل خر بودن چه احساسی داره؟
- او...ه ، عالیه!
عرفان در حالی که به قهقه می خندید بریده بریده گفت:
- نوش جونت
سهیل هم با چهره ای بشاش گفت

- قابل نداره اصلا مال خودت
صدای زنگ تلفن همراهم بلند شد با گفتن جمله ببخشید بچه ها ان را برداشتم
- بله
صدای سهیل نمی گذاشت خوب بشنوم
- کلاس این موبایلت منو کشته

 

(ادامه دارد..................) 

 

منبع:   سایت بزرگ تفریحی فان شاد.کام


قسمت اول

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد