.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

خلاصه قسمت نوزدهم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت نوزدهم سریال افسانه جومونگ  

 

 

گروه یون تابال خوشحال و راضی پیش رییسشون برمیگردن و از شاهکارهاشون میکن، عمه سو هم از گیه رو اومده

 


گروه یون تابال خوشحال و راضی پیش رییسشون برمیگردن و از شاهکارهاشون میکن، عمه سو هم از گیه رو اومده

 

 

شاه هم دستو ر میده به افتخار جومانگ جشنی برپا بشه 

 

 

برای اطلاع از ادامه داستان به ادامه مطلب بروید چون خیلی جالبن . 

 

 

ملکه که اتش گرفته ، و شاهزاده ها هم فوق العاده عصبانی ، ندیمه میگه تو شهر شایعه شده که اگر چه دائه سو هم برامون نمک اورد اما جومانگ کاری کرد که واسه همیشه نمک داشته باشیم... 

 

ملکه بیشتر اتش میگیره و میگه دائه سو قربونت برم عسل مامان تو هم یه چیزی بگو، اونم میگه نکران نباش مامی هنوز که طوری نشده

جومانگ و سو از قصر قه قه کنان خارج میشن که دائه سو میبیندشون و کفرش درمیاد 

 

جومانگ میره دیدن مادرش ، سو میکه من لباسم خوب نیست باید با مادرت دیدار رسمی کنم جومانگ هم میگه مامانم بیخیال اینچیزاست..خلاصه مادر کلی ازش تشکر میکنه و جومانگ جریان نجات دادن خودش توسط سو رو براش میگه و سو هم نجات دادن خودش توسط جومانگ رو..دیگه قضیه خیلی عشقی میشه که سو میکه من باید برم خونه پیش بابام

 

 

 

یوهوامیگه مادر نمیخوای اون حلفه رو بهش بدی عکس العمل جومانگ هم همینه که مبینین 

 

میگه من الان قصد ازدواج ندارم! 

شاهزاده پو که از خبر دروغ دوچی (که گفته بود دزدها قراره جومانگ رو بکشن) عصبانیه میاد و کالکش رو باشمشیر میزنه و موهای این بدبخت پخش میشه تو صورتش، ابشاری میشه! 

 

، جلسه خانوادگی تشکیل میشه و نوکر یون تابال از تصمیم سو برای رفتن به کمپ دزدها میگه 

 

سویونگ به یون تابا میگه دخترت از خودت شجاع تره ولی او تا یعنی همون محافظه میگه که این دیونگیه نه شجاعت اگه من جای بامانگ بودم همشون رو میکشتم 

 

موقع دادن حقوق که میشه ، به هیوپ تو دوتا کیسه میدن و نوکره میگه سویونگ گفته دوتاکیسه پول بهت بدیم ماری و اویی هم حسابی دستش میندازن 

 

بویونگ در حال کلفتی دوچی هست که عشقش اویی میاد نگاهش میکنه و کلی کیف میکنه...ببین عاشقی چیه که ادم از رخت شستن عشقش هم کیف میکنه!!!!

 

 

 

بویونگ متوجه اون میشه و احوال جومانگ رومیپرسه ، اویی بهش میگه خوبه و تمام حقوقش رو میده به بویونگ 

 

عمه سو، کمکش میکنه برای رفتن به جشن اماده بشه و بهش میگه اگه خواستی شوهر کنی، زن کسی بشو که هم واسه این ور نفع داشته باشه هم واسه مملکت خودمون 

 

جومانگ یه سر به رییس کارگاه میزنه و بهشون میگه الان دیگه نوبت تولید شمشیرهای نشکنه 

 

کاهن بزرگ از نوچه اش که قبلا بهش گفته بودتوی قصر یه حس عجیبی بهم دست م یده میپرسه به نظرت این نیرو از جانب جومانگه اونم میگه اره، کاهن ها در جشن شرکت میکنن اما کاهن بزرگ برای لجبازی با شاه نمیره 

 

ملکه سرراه یوهوا ، بهش میگه فکر نکنی حالا بچه ا ت یه ذره نمک پیدا کرده ، خیلیه ها، انقدر پسرت گندکاری کرده که اینا توش گمه و به این راحتی سابقه خرابش پاک نمیشه، یوهوا هم هیچ جوابی نداره بگه جز اینکه اندام عالی منقبض! 

 

پو از شدت ناراحتی نمیخواد درمراسم باشه که دائه سو میاد میگه از بس که خنگی! ادم هر چی ناراحت تره باید خودش رو ارومتر نشون بده پاشو بریم 

 

جشن شروع میشه اینم مطربی هاشون

 

 

 

شاه از جومانگ و سو و یونتابال میخواد بیان جلو ،و به همشون از اون چیزامیده بخورن بعد هم به جومانگ میگه یه ارزوت رو براورده میکنم بگو چی میخوای 

 

نخست وزیر که انگار برق میگیردش پامیشه و میگه قربان مسئله ولی عهدی....شاه حرفش رو قطع میکنه ومیگه بشین میدونم منظورت چیه این ربطی به اون نداره 

 

خیال دو تاشاهزاده و مادر مارمولکشون راحت میشه

جومانگ میگه همه زحمت ها گردن سو بوده اون ارزو کنه 

 

سو هم میگه من دلم میخواد کشور من و شما همیشه در صلح باشن ، شاه هم این قول رو بهش میده

دائه سو محافظش رو میفرسته دنبال سو وقتی سو میاد، میگه من وقتی فهمیدم تو چنگ دزدهایی میخواستم دنبا رو بهم بریزم و بیام نجاتت بدم جون عمه ام ، ولی مسایل مملکت نمیذاشت، حالا خوشحالم که اینجایی و من یه روز شاه میشم هر طوری که بشه و تو رو ملکه ام میکنم

جومانگ هم اونا رو می بینه 

 

دائه سو جریان قول و قرارهاش با حاکم هیون تو رو میگه .مادرش هم میگه اگه لازمه یواشکی برو پیشش 

 

شاه از جومانگ میخواد به عنوان سفیر ویژه بره به هیون تو و از فرمانده هم میخواد باهاش بره 

 

وای که ملکه داره میمیره از حسادت و میگه شاه این جومانگ روخیلی دوست داره و گرنه سفیر ویژه شدن فقط ماله دائه سو هست 

 

نخست وزیر عکس العمل نشون میده ، شاه میگه من که بچه نیستم که به خاطر اون کوه نمک جومانگ رو بکنم ولی عهد من میخوام به تمام شاهزاده ها فرصت بدم که وقتی یکیشون ولی عهد شد اون دوتای دیگه بی عرضه بار نیومده باشن 

 

کاهن و نخست وزیر ، این جفت توطئه گر، نمیخوان که جومانگ ولی عهد بشه وکاهن به صراحت میگه جومانگ از شاه نیست از هائه موسو هست 

 

فردای اون روز، جومانگ پیش روی شاه قرار میگیره و شاه شمشیرش رو به عنوان سفیرشاه بودن بهش میده، دیگه نمیگم ملکه چه حالیه 

 

موقع رفتن جومانگ سو به بدرقه اش میاد

دستیار دوچی یه نقشه میکشه و میگه من یه کاری میکنم دوباره اعتماد شاهزاده پو جلب بشه 

 

دائه سو میره هیون تو و حاکم هم تحویلش میگیره حسابی ، میگه دیوانه به دیوانه رسد چون خوشش اید! 

 

همون روزهم جومانگ نامه شاه رو برای حاکم میاره ، در نامه نوشته انقدر توی کارهای ما فضولی نکن میایم حقت رو میذاریم کف دست ها!! 

 

حاکم میگه یادتون رفته شما چی بودین ؟ حالا واسه من ادم شدین و بابات واسه ما شاخه شونه میکشه، جومانگ هم محکم جلوش می ایسته و میگه هر کاری

بکنی بااقدام نظامی جوابت رو میدیم 

 

جومانگ و دائه سو همدیگر رو میبینن

جومانگ میگه تو اینجا چیکار میکنی 

 

دانه سو میگه به تو مربوط نیست و ازش میپرسه تو اینجا چه کار داری

جومانگ هم مقابله به مثل میکنه و میگه به تو مربوط نیست اینجا دیکه من داش کوچیکت نیستما! واسه ما لات بازی درنیار من الان نماینده مخصوص شاهم، تو توی کشور دشمن چیکار میکنی اونم یواشکی

دائه سو میکه حالا یه مثقال نمک واسه ما پیدا کردی دم دراوردی؟دور ورداشتی؟ فکر کردی ولیعهد شدی؟

و باعصبانیت محض میره

ایی با داد و بیداد این دوتا فلک زده رو از خواب بیدا رمیکنه و میگه پاشین که دوچی میخواد بویونگ روبفروشه به مملکت هان 

 

سه تایی لشکر میکشن به خونه دوچی ، دستیاره میگه دیگه دیره ما فروختمیش 

 

دستیار دوچی بهش میگه خوشحال باش که نقشه مون گرفت 

 

خلاصه اویی دیونه میشه و میگه من باید یه عالمه پول پیدا کنم، میره از یونتابال قرض بگیره

یونتابال میگه واسه چی میخوای ؟ میگکه نمیتونم بگم اونم میگه من 1000سکه رو الکی به کسی نمیدم 

 

 ،اویی درمونده میگه جونم رو گرو میذارم 

 

یونتابال میگه تو خودت 1000می ا رزی؟ که پیش من گرو بذاری برو هروفت اینقدر ارزش داشتی بیا بهت بدم 

  

خلاصه اویی میره التماس پیش دوچی که بویونگ رونفروش و اونا هم فقط یه راه واسه اویی میذارن! فروختن جومانگ به دائهسو!!!!! 

 

اویی رومیبرن پیش دائه سو ، دائه سو ازش میپرسه الان تو کله جومانگ چه خبره؟ اویی هم میگه میخواد روی شمشیرهای استیل کار کنه

اه از نهاد بی وجود شاهزاده دائه سو بالا میاد!! 

 

 

 

 

 

عکسها + تکه های سانسورشده + خلاصه هر قسمت سریال جومونگ را از اینجا ببینید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد