در پی نظر سنجی سایت دوخت؛ نخستین پایگاه تخصصی مد و پوشاک ایران، سرانجام «مهناز افشار» به عنوان شیکپوشترین بازیگر زن ایرانی شناخته شد. در این نظرسنجی از خوانندگان خواسته شدهبود تا از میان مهناز افشار، پانتهآ بهرام، هدیه تهرانی، هانیه توسلی، الناز شاکر دوست، نیوشا ضیغمی، گلشیفته فراهانی، نیکی کریمی و باران کوثری؛ یک نفر را به عنوان خوشپوشترین انتخاب کنند. گزینهای با عنوان ” بازیگر مورد نظر من در گزینههای بالا نیست” در نظر گرفته شدهبود تا چنانچه شخص دیگری به نظر شرکت کنندگان شایسته عنوان خوشپوشترین بازیگر زن ایران در حال حاضر است، منظور شود. سرانجام و در حالی که تا چند روز پس از آغاز این نظر سنجی هدیه تهرانی، مهناز افشار و نیکی کریمی در رتبههای اول تا سوم بودند، مهناز افشار همچنان در صدر ماند، اما الناز شاکر دوست به رتبه دوم ارتقا یافت و هدیه تهرانی به مقام سوم رسید. در پایان این نظرسنجی مهناز افشار با 30 درصد آرا اول، الناز شاکر دوست با 22 درصد دوم، هدیه تهرانی با 17 درصد سوم و نیکی کریمی با 8 درصد چهارم شناخته شدند. 7 درصد آرا نیز به گزینه ” بازیگر مورد نظر من در گزینههای بالا نیست ” اختصاص یافت که با توجه به اینکه هر چهار نفر برگزیده بیش از 7 درصد آرا داشتند، میتوان نتیجه گرفت که هر بازیگر دیگری که در میان گزینهها وجود داشت، باز هم شانسی برای قرار گرفتن در میان افراد نخست را نداشت. این نظرسنجی به گونهای طراحی شدهاست تا یک نفر و از یک آی پی بیش از یک بار نتواند در آن شرکت کند و حدود هزار نفر از خوانندگان سایت دوخت در آن شرکت کردند.
مهناز افشار کیست؟
مهناز افشار متولد ۱۳۵۶ در تهران است. او تا مقطع دیپلم در رشته تجربی تحصیل کرده است و از سال 1376 با بازی در مجموعه تلویزیونی«گم شده» به تلویزیون راه یافت. سال بعد در فیلم ناموفق «دوستان» حضور یافت و سپس در سال ۱۳۷۸ با بازی نقشی در فیلم «شیرهای جوان» (محسن محسنی نسب) با موفقیتی نسبی به سینما وارد شد. بسیاری معتقدند شباهت مهناز افشار به فائقه آتشین، خواننده و بازیگر بسیار مشهور سالهای پیش از انقلاب یکی از دلایل شهرت اوست. اما با این حال نمیتوان بازیهای خوب و حضور قدرتمند او را در بسیاری از فیلمها نادیده گرفت. فیلم «شور عشق» که در آن افشار در مقابل بهرام رادان بازی کرد، سکوی پرش او و رادان محسوب میشود.
فیلم فروش خوبی کرد و هر دو به شهرت زیادی رسیدند. شاید اوج شهرت مهناز افشار در سال 82 بود، زمانی که همزمان سه فیلم با بازی او (زهر عسل، کما و به خصوص سیزده گربه روی شیروانی) بر روی پرده بودند و هر سه فروش خوبی داشتند. . دعوت تهمینه میلانی، کارگردان صاحب نام سینمای ایران از افشار برای بازی در فیلم «آتش بس» و فروش بسیار خوب فیلم در سال 1384 ثابت کرد که مهناز افشار علاوه بر چهره و استیلی جذاب و دلنشین، بازیگر توانایی نیز هست.
افشار در فیلم «چه کسی امیر را کشت؟» در کنار هنرمندان بزرگی چون مرحوم شکیبایی، نیکی کریمی، شریفینیا و علی مصفا نیز بازی خوبی ارائه داد. مهناز افشار هم اکنون نیز در سینمای ایران حضور موفقی دارد. سایت دوخت انتخاب این بازیگر به عنوان خوشپوشترین بازیگر زن سینمای ایران را به خانم افشار و طرفداران ایشان تبریک میگوید
معرفی گوشی موتورولا a1200 همراه با عکس
حتما از بقیه عکسها هم دیدن کنید چون خیلی جالبن .
الهام حمیدی در فیلم دلداده
حتما از بقیه عکسها هم دیدن کنید چون خیلی جالبن .
مجید صالحی، مهران غفوریان، علی صادقی، بهنوش بختیاری، ،علی صالحی ، بیتا سحرخیز، شایسته شکری در سریال عید امسال
غلامرضا تختی نوه جهان پهلوان تختی در آمریکا
طنز تلخی است. فرزند جهانپهلوان تختی و نوهاش ـ که اتفاقا همنام پدربزرگ است ـ در کشوری زندگی میکنند که ما هر روز آرزوی <مرگ> حکومتش را فریاد میزنیم. غلامرضا تختی حالا در آمریکا زندگی میکند. در سایت اینترنتیاش کریسمس و سال نو میلادی را با عکسهایی از کاجهای تزئینشده جشن میگیرد. از �هالوین� مینویسد و عکس کدو تنبل به ما نشان میدهد.
غلامرضا تختی در آمریکا آرامآرام بزرگ میشود و به فرهنگ آمریکا آرامآرام خو میکند. او که باید بیش از هرکسی شبیه پدربزرگش باشد و احتمالا هم هست، هزاران کیلومتر از ایران دور شده. حقیقت تلخی است برادر!
او که حالا 14 ساله است و به سختی تلاش میکند در غربت همچنان غلامرضا تختی بماند، سال پیش در چنین روزهایی از یاد پدربزگ نوشته بود. این یادداشت کوتاه، سرشار از غم و شوق و لبخند و اشک است:
"دیروز سالگرد پدربزرگم بود و ما نبودیم. آن سالهایی که بودیم مامانم و بابام شیر و موز میآوردن مدرسه. بعد از مدرسه هم، من و مامانم میرفتیم خانه مادربزرگم و صبر میکردیم تا شب که بابام بیاد از ابنبابویه و حسینیه ارشاد... تلویزیون روشن بود اما پدرم را نشان نمیدادند. این بود که همه خیال میکردند بابام نرفته.
ما مجبور بودیم به تلفنها جواب بدهیم و بگوییم که بابام آنجا بود. بعد همه فهمیدند که چرا بابام را نشان نمیدهند، با اینکه او از همه بلندتر و پرزورتر و قشنگتر است و تازه فرزند جهانپهلوان هم هست...
من اینجا که آمدم به مادرم گفتم هیچکس مرا نمیشناسد و من چطور بروم مدرسه؟ تو ایران همه میدانستند من کی هستم اما اینجا چه کسی میفهمد؟ مادرم گفت چه بهتر، خودت باید کاری کنی که همه تو را بشناسند.
این بود که درس خواندم خیلی. تو زبان انگلیسی اول شدم، بین دانشآموزان آمریکایی توی سه کلاس ریاضی اول شدم و توی چهار کلاس علوم اول شدم و خیلی جایزه گرفتم؛ تازه بهخاطر اینکه به یک بچه چینی کمک کردم کارت مخصوص به من دادند و تازه آنوقت بود که فهمیدم من هم کمی خوب هستم.
بعد یکی از معلمها به من گفت درباره شب یلدا کار کنم، تحقیق کنم. کردم. دیدم چقدر قشنگ است شب یلدا. همانوقت دلم میخواست بیایم ایران اما مادرم همینجا شب یلدا گرفت و خلاصه بعد از این تحقیق معلمم جلوی همه به من گفت تو با آن قهرمان ایرانی که توی اینترنت اسمش پر است چه نسبتی داری...؟
گفتم نوه او هستم. همه برگشتن به من نگاه کردند و از آن روز کارم سه برابر شده. یکی برای خودم درس میخوانم یکی هم برای اینکه نگویند نوه جهانپهلوان چیزی سرش نمیشود.
راز پیشرفت غربی ها
پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند که مهم ترین و آخرین آن ها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود , در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آنها توصیه می کنند که بهتر است که بطور مستقیم با دفتر پروفسوراینشتن تماس بگیرد بنابراین ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت میشوند و وقت ملاقاتی با دستیار اینشتن برایشان مشخص میشود پس از ملاقات با پروفسور شتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور اینشتن تعیین می شود که نظریه خود را بصورت حضوری با ایشان مطرح کنید. پروفسور حسابی این ملاقات را چنین توصیف می کنند: وقتی برای اولین باربا بزرگترین دانشمند فیزیک جهان آلبرت اینشتن روبه رو شدم ایشان را بی اندازه ساده , آرام و متواضع یافتم و البته فوق العاده مودب و صمیمی! زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش , به انتظار من نشسته بود و وقتی من وارد شدم با استقبالی گرم مرا به دفتر کارش برد و بدون اینکه پشت میزش بنشیند کنار من روی مبل نشست , نظریه خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ذرات برای ایشان توضیح دادم ، بعد از اینکه نگاهی به برگه های محاسباتی من انداختند ، گفتند که ما یکماه دیگر با هم ملاقات خواهیم کرد یکماه بعد وقتی دوباره به ملاقات اینشتن رفتم به من گفت : من به عنوان کسی که در فیزیک تجربه ای دارم می توانم به جرات بگویم نظریه شما در آینده ای نه چندان دور علم فیزیک را متحول خواهد کرد باورم نمی شد که چه شنیده ام , دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بکشم , در ادامه اما توضیح دادند که البته نظریه شما هنوز متقارن نیست باید بیشتر روی آن کار کنید برای همین بهتر است به تحقیقات خود ادامه دهید من به دستیارم خواهم گفت همه امکانات لازم را در اختیار شما بگذارند, به این ترتیب با پی گیری دستیار و ارسال نامه ای با امضا اینشتن، بهترین آزمایشگاه نور آمریکا در دانشگاه شیکاگو، باامکانات لازم در اختیار من قرار دادند و در خوابگاه دانشگاه نیز یک اتاق بسیار مجهز مانند اتاق یک هتل در اختیار من گذاشتند , اولین روزی که کارم را در آزمایشگاه شروع کردم و مشغول جابجایی وسایل شخصی بر روی میزم و کشوهای آن بودم , متوجه شدم یک دسته چک سفید که تمام برگه های آن امضا شده بود در داخل یکی از کشوها جا مانده است , بسرعت آن را نزد رئیس آزمایشگاه بردم و مسئله را توضیح دادم , رئیس آزمایشگاه گفت این دسته چک جا نمانده متعلق به شما است که تمام نیازمندیهای تحقیقاتی خود را بدون تشریفات اداری تهیه کنید این امکان برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهم شده است , گفتم اما با این روش امکان سواستفاده هم وجود دارد؟ او در پاسخ گفت درصد پیشرفت ما از این اعتماد در مقابل خطا های احتمالی همکاران خیلی ناچیز است بعد از مدتها تحقیق بالاخره نظریه ام آماده شد و درخواست جلسه دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و بالاخره روز دفاع مشخص شد , با تشویق حاضرین در جلسه , وارد سالن شدم و با کمال شگفتی دیدم اینشتن در مقابل من ایستاد و ابراز احترام کرد و به دنبال او سایر اساتید و دانشمندان هم برخواستند , من که کاملا مضطرب شده و دست وپای خود را گم کرده بودم با اشاره اینشتن و نشتستن در کنار ایشان کمی آرام تر شده، سپس به پای تخته رفتم شروع کردم به توضیح معادلات و محاسباتم و سعی کردم که با عجله نظراتم را بگویم که پروفسور اینشتن من را صدا کرده و گفتند که چرا اینهمه با عجله ؟ گفتم نمی خواهم وقت شما و اساتید را بگیرم ولی ایشان با محبت گفتند خیرالان شما پروفسور حسابی هستید و من و دیگران الان دانشجویان شما هستیم و وقت ما کاملا در اختیار شماست آن جلسه دفاعیه برای من یکی از شیرین ترین و آموزنده ترین لحظات زندگیم بود من در نزد بزرگترین دانشمند فیزیک جهان یعنی آلبرت اینشتن از نظریه خودم دفاع می کردم و و مردی با این برجستگی من را استاد خود خطاب کرد و من بزرگترین درس زندگیم را نیز آنجا آموختم که هر چه انسانی وجود ارزشمندتری دارد همان اندازه متواضع، مودب و فروتن نیز هست . بعد از کسب درجه دکترا اینشتن به من اجازه داد که در کنار او در دانشگاه پرینستون به تدریس و تحقیقاتم ادامه دهم.
دکتر حسابی و مادرش
این عروس ملیکاخاتون شریفینیا صبیه آقا محمدرضا خان شریفینیا و سرکار علیه آزیتا خانوم حاجیان «از مشاهیر تیارت و سینما توقراف» است. این روزها در کشورمان شاهد سبکهای مختلف عروسی هستیم.
از عروسیهایی که به شیوههای سنتی با آلوچه، خرما، دل و جگر، چای و پسته به پذیرایی از میهمانان میپردازند تا مهماندارانی که کراوات میزنند یا پرواز عروس و داماد بر فراز استخر قوهای زیبا! اما این بار عروسی متفاوت نیست بلکه عروس و داماد و کارت عروسیشان متفاوت است.
کارت عروسی این عروس و داماد با پوشش متفاوت «یکی بود، یکی نبود» روزی در یکی از خانههای شهر تهران خانواده محمدرضاخان شریفینیا کنار هم نشسته بودند و کاملا اتفاقی به این نتیجه رسیدند که این کار متفاوت را انجام دهند.
هرکس نظری داد و حرفی زد تا حاصل کار، کارتی جالب شد که در روز جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶ هجریشمسی ساعت هفت تا ۱۰ شب، جمعی از آشنایان این خانواده را به مجلس شادی آنها بکشاند.
«جونم براتون بگه» این کارت در ابعادی کمی کوچکتر از کاغذ A4 و افقی چاپ شد. متن آن را از کارتهای عروسی قدیمی و شیوههای گفتاری و نوشتاری قدیمی گرفتند. پدر عروس خانم و آقاداماد جناب امیر رضاخان طلاچیان زحمت بسیاری کشیدند تا نتیجه نهایی حاصل شد.
دو خط مختلف را برای روی کارت امتحان کردند؛ یکی به خط آقای شریفینیا و دیگری با فونت رایانهای (نمیدانیم در ایران باستان به فونت چه میگفتهاند؟!) بر این اساس نیمی از کارتها را با خط شریفینیا به میهمانها دادند و نیمی را هم به شیوه دیگر. تمامی کارهای چاپی کارت را عوامل دستاندرکار در خانه و بدون دخالت تجهیزات مدرن امروزی انجام دادند.
قالب مقوا را گرفتند، عکس عروسخانم و آقاداماد را پدر عروسخانم گرفت و خودش هم چاپ کرد، متن نوشته شده را به تعداد کارتها فتوکپی گرفتند و مقوای شابلون بیضی خریدند، عکس را روی آن چسباندند و در پاکت را هم برخلاف رسم این روزها با روبان نبستند، بلکه مهر و موم کردند. طبیعی است که این همه کار زمان زیادی میبرد و میزبانان عروسی تا سه روز مانده به مراسم درگیر این کار بودند.
دست و بال عروسخانم، آقا داماد و مادر عروسخانم روز مراسم زخم و چسبی بود. مرارت بسیار کشیدند و تمام لوازم این کارت را مغازه به مغازه گشتند و پیدا کردند و بالاخره آن شد که میخواستند و اما بشنوید از لباس عروس و داماد. حتما در جریان هستید که ضیاءالدین دری دارد سریالی میسازد به نام «کلاه پهلوی» که طراح لباس آن سارا خالدی است.
ایشان لباسی را که برای نقش شقایق فراهانی در این سریال طراحی کرده دو روز به عروس خانم ما قرض دادند و هر تکه از لباس داماد را هم از لباسهای یکی از بازیگران این سریال آوردند تا این عکس گرفته شود.
تنها اتفاقی که قرار بود بیفتد و نیفتاد این بود که داماد باید سبیل هم میداشت که نشد! قرار بر این شد که در عکس برای ایشان سبیلی نقاشی کنند و مهراوهخانم شریفینیا خواهر عروس خانم – ایضا بازیگر سینما و تیاتر – سبیلی برای ایشان نقاشی کرد که اشتباها نسخه رایانهای سبیلدار به عنوان عکس نهایی انتخاب نشد و در نتیجه داماد قصه ما بیسبیل ماند.
حتما از بقیه عکسها هم دیدن کنید چون خیلی جالبن .
اینان بزرگان سینمای ایران هستند (بسیار دیدنی)
حتما از بقیه عکسها هم دیدن کنید چون خیلی جالبه .