دیگر گاو ماما نمی کرد. گوسفند بع بع نمی کرد. سگ واق واق نمی کرد .که بگویند حسنک کجایی؟! آنها از گرسنگی مردند!
دیر وقت بود. حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت زیادی است که دیگر به خانه نمی آید. او از روستا و خانهی خودش متنفر شده بود و آنجا را ترک کرده است. حسنک الان در شهر است. دیگر از آن لباس و لهجهی روستاییاش خبری نیست. او در شهر شلوار جین و تی شرت تنگ به تن می کند. هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات مدتی در اطاق کرایهایش در جنوب شهر جلوی آینه می ایستد و به موهایش ژل می زند. سپس در میدان انقلاب کوپن خرید و فروش می کند. ظهرها حسنک به کافی نت می رود و با نام مستعار دی جی اچ با تعداد زیادی چت می کند و قرار ملاقات می گذارد. کبرا دوست سابق حسنک که در چت روم متوجه این کار حسنک شده بود تصمیم بزرگی گرفت. او دیگر از حسنک متنفر شده و تصمیم داشت با پتروس دوست شود چرا که پتروس همیشه آن لاین بود. پتروس حوصلهی بیرون رفتن و گشت و گذار نداشت. عشق پتروس اینترنت و چت کردن بود. به همین خاطر وقتی سد سوراخ شد کسی آنجانبود تا انگشتش را در سوراخ بکند. سوراخ بزرگ و بزرگتر شد تا سد شکست و شهر را آب برد. بیچاره پتروس مثل بقیهی مردم شهر جلوی کامپیوترش غرق شد.
بعد از مرگ پتروس کبرا تصمیم گرفت با ریزعلی دوست شود. اما ریزعلی نیز غروب که می شود جلوی مدرسه دخترانهی روستایشان زنجیر می چرخاند و مرتب دست به ریش مدل لنگریش می کشد. چند روز پیش که کبرا برای دیدنش با قطار عازم روستای آنها بود ، کوه ریزش کرد و قطار پس از برخورد با سنگها به ته دره افتاد. ریزعلی از این جریان اصلا بی خبر بود. او کارهای مهم تری جلوی آن مدرسه داشت.
کوکب خانم همسایه ریزعلی ، هر روز صبح سر صف شیر جلوی مغازهی روستایشان با مغازه دار دعوایش می شود. آخر او می گوید این آب سفید که فقط شبیه شیر است. مغازه دار هم می گوید آن را به همان صورت از چوپان دروغگو خریده است. هرچند که روی شیشه های آن آرم استاندارد خورده است. چوپان دروغگو الان صاحب تمام مزارع و گاوداری هاست. چوپان دروغگو تعداد زیادی کارگر و چوپان دروغگو استخدام کرده است. امروزه همهی اهالی روستا وشهر او را الگو قرار داده اند . چرا که به خاطر دروغ هایش خیلی ثروتمند و دارای اعتبار شده است . . .