.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

.:: دومیـــــــــم | سرگرمی دانلود آموزش ::.

طنز جوک sms فال اخبار جنجالی عکس دانلود تفریح اموزش جومونگ عکس بازیگر هالیوود کلیپ های موبایل ترفند ها نرم افزار مجانی

آشنایی با یه زن شوهردار از اینترنت

اسمش مریم بود توی چت با هم اشنا شدیم فهمیدم شوهر داره و دوتا بچه دوقلو بیست وسه سالش بود خیلی ازش خواستم که بهم وب بده اما ینده خدا وب نداشت اینقدر با هم صمیمی شدیم که شماره تماسشو بهم داد دیگه هر روز باهم حرف میزدیم شوهرش توی میدان تره بار یه غرفه داشت صبح زود میرفت ساعت 2یا 3 بعد از ظهر میومد تا اینکه منو دعوت کرد برم پیشش
باورتون نمیشه شب ساعت 10 شب بکوب رفتم تا صبح ساعت530 چند دقیقه بودکه رسیدم میدان 72 تن قم! 

 

 از اونجا بهش زنگ زدم بهش نگفته بودم ماشین دارم ماشینو یه جای پارک کردم و از من خواست که کنار پارکی که اون نزدیکیها بود وایستم تا بیاد دنبالم چند دقیقه گذشت (اون منو از طریق وبکم دیده بود ولی من حتی یه عکس هم ازش ندیده بودم)دیدم یه خانوم 35 سال به بالا به طرفم میاد با یه قیافه تخمی و هی منو نگاه میکنه رید ه شد تو حالم فکر کردم همینه و بهم دروغ گفته خانوم رسید جلوم گفت ببخشید زیپ شلوارتون بازه و رد شد نگاه کردم دیدم بله خدا رو شکر کردم بعد چند دقیقه دیدم یکی از اون دور میاد....  

 

 

پ.ن: بد ضدحالی بود میدونم!!‌ منم اینو توی یه سایت خوندم و وقتی دیدم ادامشو ننوشته ضدحال خوردم گفتم شما هم بی نصیب نمونید :)))

اگه دو تا مرد طالب یه زن باشن توی مملکتهای مختلف ...

اگه دو تا مرد طالب یه زن باشن توی مملکتهای مختلف چی به سر این سه نفر میاد؟

توی ژاپن: جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست

توی اسپانیا: مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن

توی انگلستان: دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه

توی فرانسه: خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه دو تا مرد با همدیگه توافق می کنن که خانم مدتی مال اولی و مدتی مال دومی باشه

توی استرالیا: دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه

توی قفقاز: جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به فرار می ذاره باز اولی همین کار رو می کنه و این ماجرا دائما« تکرار میشه

توی نروژ: معشوقه ء دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه پایین و غائله ختم میشه

توی آفریقا: قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست دو تا مرد ، زنی رو که می خوان عقد می کنن و علاده بر اون ، بیست تا زن دیگه هم می گیرن

توی مکزیک: کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از دختر مورد نظر دلسرد میشه و دخترک بی شوهر می مونه

توی آمریکا: حل قضیه بستگی به زن داره و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج می کنه

توی ایران: فقط پول موضوع رو حل می کنه پدر و مادر دختر می شینن با همدیگه مشورت می کنن و خواستگاری که پولدار تر و گردن کلفت تره رو انتخاب می کنن عاشق شکست خورده اگه توی عشقش جدی باشه یا باید خودشو بکشه یا رقیب رو از میدون به در کنه یا افسردگی می گیره

اگه مردا و زنا نبودن چه اتفاقی می افتاد؟

اگه مردا و زنا نبودن چه اتفاقی می افتاد؟

 

 

به نظر من اگر مردها نبودند :

۱- زنها توی اتوبوس واحد هر جا میخواستند می نشستند

۲- هیشکی لباس شب و بدن نما و ....نمی خرید

۳- آرایشگاههای زنونه ورشکست میشدند

۴- رفتن به مجالس عروسی و تولد و پارتی کلا" کسل کننده و کار بیخودی بود

۵- هیچ شرکتی تاسیس نمیشد یا اگر هم شده بود شرکا به گیس کشی می افتادن

۶- جالیزهای خیار ٬ بادمجان ٬ کدو حلوائی ٬کدو تنبل !!!!!!! ٬ .... غارت میشدند

۷- فروشگاههای سوسیس و کالباس به عنوان سک.س شاپ تغییر نام میدادند

۸- متخصصین دوخت و دوز بیکار میشدند.



حالا اگر زنها نبودن :
۱- کثافت خونه ها رو بر میداشت

۲- هیچ جنگی اتفاق نمی افتاد

۳- فحش خواهر مادر و انواع فحشهای " کش " دار منقرض میشدند

۴- واژه " مکان " تقدس خود را از دست میداد

۵- بازم لوازم آرایش فروشی و آرایشگاهها و ....ورشکست میشدند

۶- روز صنایع دستی پس از تلفیق با هنرهای تجسمی!!! به عنوان روز ملی نامگذاری میشد

۷- وازلین قیمت طلا پیدا میکرد

۸- قروین پایتخت شده و به عنوان استان برتر در زمینه خود کفائی اعلام میشد

۹- دیگه ۹ وجود نداره ....همین دیگه ... هیچ چیز دیگه ای هم اتفاق نمی افتاد

نامه یک زن به زلیخا !!!!

بانو زلیخا ما که فقط یک زن سان می باشیم و نه زنی کامل, نیک می دانیم که برای مراوده با یک مرد باید بیشتر از یک روبند را وا کرد. آن هم از رخی که طرف از بچگی دیده.
در این حالت اگر خودتان نمی گفتید که من خود را برای تو آماده کرده ام ما هم که داستان را بلد بودیم نمی فهمیدیم جریان چست. 

 


 تازه بد نیست بدانید که هیچ مردی را نباید حبس کرد. مردها بر عکس زنهایند - که نباید راه دررو داشته باشند تا بگویند که مجبور بودیم و وجدان درد نگیرند- باید مردها را در دشت و دمن برد تا فکر کنند که می توانند بروند و فرصت از کف دهند.
در ضمن ما هم مغروریم و هیچ مردی را عددی حساب نمیکنیم . اما وقتی یک بی پدری دلمان را برد, غرور را تف می کنیم و برتری را قی, و نمی آییم به طرف بگوییم تو برده مایی و باید ما را چیز کنی … چیز … مراوده کنی.

ما کاری می کنیم که فکر کند خودش ما را اغفال کرده. اول کمی از دنیای خودمان می گوییم که چه زندگی پوچ و بی عشقی داریم که دلش به حال ما بسوزد, بعد ازش تعریف می کنیم. نه از قیافه اش که: آه یوسف تو چقدر زیبایی! که بعد بگوید: هر آینه تو زن شهوترانی هستی که برایم نقشه چیده ای. بلکه از درونش تعریف می کنیم و می گوییم تو روح زیبایی داری و من عاشق خدای تو شده ام و از این حرفها که بگوید: وای چه زن فهمیده و با ایمانی و ما را از تو خوش آمد.


بعد به گونه ای که تابلو نشود مثلا به هوای خاراندن تنمان یقه مان را یکمی عقب می دهیم و پا روی پا می اندازیم به گونه ای که ران مبارکمان از شکاف دامن قلمبه بیفتد بیرون. بعد ضعیف می شویم و اشک ریزان که نقطه ضعف مردان, که همانا حامی و قویتر بودن است, تحریک شود و بیاید نازمان کند و بغل.

و کم کم گرمای تنمان کارساز شود و خفت طرف را بگیرد. بعد تازه ماجرا را اینجا تمام نمی کنیم. یک لب عاشقانه می گیریم و با نگاهی معصوم و غمگین می گریزیم. بدین گونه او که این بار در کف مانده خود مترصد فرصتی شده می آید و ترتیبمان را می دهد که اگر هم لو رفتیم دیگر واقعا” مقصر اوست و لازم نمی شود یک نی نی بیاید بگوید پیراهنش را از پشت دریده ای و آبرویمان نابود شود.



 


البته ما مطمئنیم که بانو زلیخا بهتر از ما این ها را بلد است.

 اما چون مملکت اسلامیست و می شود به یوسف ماتیک زد ولی به زلیخا نه, درک می کنیم که همان برداشتن رو بند هم خیلی حرکت انقلابیی بوده, و واقعا” یوسف مرد با ایمانی بوده که فریب نخورده و در رفته.
راستی زلیخا جان شما نسبتی با قالی کرمان ندارید ؟  

جسارت نشود بانو جان ولی نظر ما را بخواهید این یوسف شما شبیه نقاشی این شهید فلسطینی ها بود. به ما باشد آن شیطان را ترجیح می دهیم که هم انقدر ناز ندارد هم خیلی هات است.


  

 

ای قربان آن دماغ عملیتان بشوم آن حجاب اسلامیتان ما را کشت.

آیا مطمئن هستید فارسی امروزی را خوب می دانید؟!!

تپل : یعنی خوب یعنی همان چیزی که فقط فکرش را می کردی یعنی دوست داشتنی

فطیر : یعنی خیلی یعنی خیلی زیاد یعنی اونقدر که نشه فکرش را کرد

گرخید : گرخیدن یعنی ترسیدن یعنی کپ کردن یعنی کم آوردن یعنی قافیه رو باختن

آجر : یعنی سیب زمینی! یعنی 1000کیلومتر اون طرف تر از بی احساسی

شوخی افغانی: یعنی هر مدل شوخی که حال طرف روا تا حد سکته پیش ببرد

زاق : یعنی ضایع یعنی زاقارت یعنی یه کامیون کار اشتباه

سگ برگر : احتمالا غذایی است که خورده شده و باعث شده دهان طرف بوی یک کامیون پیاز بدهد و همراه با بو های دیگر

شاسی: اشاره به قد دارد

ترکوندن : یعنی حال پخش کردن اساسی یعنی فراهم کردن یعنی رسوندن یعنی خوب و اساسی رفتار کردن یعنی بون نقص بودن

پیاز : یعنی خنگ یعنی مشنگ یعنی تو که عین بز نگاهم میکنی وقتی میگویم دوستت دارم

شیمبل:معمولا به جاسازی کردن یا مخفی کردن میگن

چنیم:وقتی میحواهی از چیزی تعریف کنی از این اصطلاح استفاده میکنی

بشقل : تغییر داده شده بقل(قل دادن) به معنی بده بیاد

گون به آدمی میگن که هر چی بهش میگی نمیفهمه و در کا آی کیو ش پایینه

گولاخ : گولاخ به ترکی یعنی گوش و در کل به آدم درب و داغون و نخراشیده میگن

تهران51: آدم دولتی کارمند

ملی شد: همه فهمیدن

میرزا مقوا: کنایه از آدم لاغر و لق لقو

اوپدیس کردن: صدای ضبط را تا آ خر بلند کردن

چریدن: به معنی داشته باش

چوخلصیم: یعنی خیلی مخلصیم

بی سیمچی رو زدن: وقتی با موبایل ی هویی قطع میشه گفته میشه

نبشی دادن: سوتی دادن گاف دادن

دوومنگل: ماتیز

ژولیت: مامور کلانتری

خسته: یه صفت به معنی حرفه ای و کار کشته

اونجا هیچی آنتن نمیده: در توصیف جاهای خیلی پرت گفته میشود

چلاسیدن: ترکیب ماسیدن و چسبیدن و پلاسیدن کنایه از آدمی که دپ شده

سی جی: به معنی آدم خز موتور باز

بدن کار: یعنی بدن ساز یعنی ارنولد یعنی زیبایی کار

اوشکول: غربتی گیج معادل پیه

برو جلو بوق بزن: زیاد حرف نزن

چلغوز: عقب مانده گیج

چمنتیم: مخفف چاکرتیم نوکرتیم مخلصتیم

خیالی نیست: مهم نیست مساله ای نیست

جیک ثانیه: زود سریع

دودره: کلک زدن حقه بازی کلاه گذاشتن سر کار گذاشتن کسی

دیفار: دیوار

سیریش: سمج

سوتی دادن: ضایع کردن خراب کردن انجام دادن کاری بر خلاف قاعده معقول

سیابازی: حقه بازی شارلاتان بازی

شاسکول: مسخره خل

شاسی بلند: قدبلند

قات زدن:قاتی کردن جوش آوردن آشفته و عصبانی شدن

قزمیت: آدم عقب افتاده

آخرشه تهشه اندشه: پایان نهایت در کار مورد نظر خبره و تمام بودن

آلبالو: تقریبا معنای خاصی ندارد و برای ضایع کردن طرف مقابل به کار برده میشود

آنتی حال زدن:ضد حال زدن حال طرف را در شرایط خاص گرفتن

آواکس: خبرچین

آینه بغل اتوبوس: به گوش های پهن و ایستاده و بزرگ گفته میشود

آیکیو:باهوش زرنگ یا برای مسخره کردن هوش طرف به کار میرود

اتو کشیده: آدم شق و رق

اجمالتیم:کوچک شده شما هستیم

اخرابتیم:خرابتیم

ارجینال: اصیل منحصر به فرد

اشتب : مخفف اشتباه

افتض: مخفف افتضاح

افقی شدن : مردن

اوت: پرت

با اتیکت: با شخصیت

باتری قلمی: لاغر مردنی

با حال: با معرفت با مرام

با دنده سنگین رفتن: عجله نداشتن آرام و با طمانینه راه رفتن

بچه راکفلر: بچه پولدار

بچه مثبت:آدم سر به راه

بچه پاستوریزه: بسیار تمیز و مرتب

بروبچ: مخفف بر و بچه ها

پسی: پسر

دخی: دختر

بیلبورد: نهایت تابلو شدن

پاچه خوار :چاپلوس

پارازیت: اختلال مزاحمت

تگری شکوفه:حالت تهوع بالا آوردن

پایه:اهلش هست همراهی میکند

پیچ پلیسی: کشیدن ترمز و دور زدن ماشین

تابلو:انگشت نما مشهور

تریپ: قیافه سبک شیوه

تی تیش:به کسانی گفته میشود که خیلی وسواس دارند و در هر کاری خیلی حساس هستند

جوات: بی کلاس

جیرجیرک: پر حرف

چراغ خامش:مخفیانه

حسش نیست: حوصله اش را ندارم

خالی بند: دروغ گو

خبرگذاری: سخن چین

خفن:بی نقص خوب و تحسین برانگیز یا برای هر نوع اغراق به کار میرود

دور سه فرمان: کسی که خیلی مشکل دارد بسیار قاطی

کره: خیلی باحال

رادار: جاسوس

سه: مایه شرمندگی

شیرین عسل: چاپلوس بادمجان دور قاب چین

سیرابی: توهینی قدیمی از دوره برادران آب منگل

بروبکس(یافقط بکس):همان بر و بچ

نمور(نموره):جزئی کوچک کمی

نک و نال: ناله و زنجموره

بریدن:کم آوردن ناتوان شدن

فک زدن:خیلی حرف زدن ایضا چانه زدن

فنچ(فنچول): دختر کم سن و سال

هاگیرواگیر:گیر و دار شلوغی و پلوغی

قزل قورت: گرسنگی شدید

شله زرد: شل وارفته

صفاسیتی: کنایه از لذت زیاد بردن

قه ثانیه:فورا

کل کل کردن: لجبازی کردن

گرخیدن: ترسیدن

گیر سه پیچ: سماجت بسیار

کف و خون بالا آورد(قاطی کرد):خیلی تعجب کرد خیلی هیجان زده

آمپر چسبوند:عصبانی شد

مگسی شد: عصبانی شد

ریلیف(ریلیفش کن): آماده(آماده اش کن)

آنتن:آدم فروش خبر چین

یول :گیج مراجعه کنید به شاسکول

شلخک: همین جوری اله بختکی

خز: آخر جوات بی کلاس بالای شهری

خز و خیل(خز و پیل): خز و دوستان اجتماعی چند خز

زاخار:مزاحم چیز ضعیف و بی کلاس

تریپ مرگ:بسیار بد حال و ایضا بسیار باحال

خط خطی ام: اعصابم خورد است

سیستم: هر چیز الکترونیکی که به هر وسیله ای سوار میشود

تابیل: نوعی تابلو ضایع کردن

زابیل: تابلو بودن ضایع

خالتور: موسیقی جوات

زابلو: تلفیقی از تابیل و زابیل با اشاره به ریشه کلمه

ببینیم با: بگیر بنشین سر جایت بی خیال بابا این طور ها هم نیست

آژیر باش: حواست جمع باشد

کیشمیشی: در هم و بر هم قاتی

بزنگ بتلف: تماس بگیر تلفن کن

تیلیف: شماره تلفن تلفن  

آویزون: به کسی گفته میشود که به کسی وابسته است، انگل

طنز شیرین خواستگاری دانشجوئی

بعد از این که مدت ها دنبال دختری باوقار و باشخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد.وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم، گفت:راستش توی تاکسی دیدمش.از قیافه اش خوشم آمد.دیدم همانی است که تو می خواهی.وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش کردم.دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی از همسایه ها حرف می زد.به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد.خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می کنم.
ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم.گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟از پا افتادیم، همین را دنبال می کنیم.ان شاء الله خوب است.این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر.
پدر دختر پرسید: آقازاده چه کاره اند؟
-دانشجو هستند.
-می دانم دانشجو هستند.شغلشان چیست؟
-ما هم شغلشان را عرض کردیم.
-یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند.
-نخیر، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند:
به اندازه ی هیکلشان پول می دهند.
-پس بیکار هستند.
-اختیار دارید قربان! رشته ایشان مهندسی است.قرار است مهندش شوند
پدر دختر بدون این که بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم.بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی کرد.
عمه خانم که می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت کرد تا بالاخره راضی شدند.فعلاً به شغل دانشجویی ما اکتفا کنند، به شرط آن که تعهد کتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سرکار، این طوری شد که ما دوباره رفتیم خواستگاری.
پدر دختر گفت:و اما . . . مهریه، به نظر من هزار تا سکه طلا. . .
تا اسم«هزار تا سکه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقیه ی حرفش را بزند بلند شد که برود؛اما فک و فامیل جلویش را گرفتند که: بابا هزار تا سکه که چیزی نیست؛ مهریه را کی داده کی گرفته . . . بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود.پدر دختر گفت:میل خودتان است.اگر نمی خواهید، می توانید بروید سراغ یک خانواده ی دیگر.
بابام گفت:نخیر، بفرمایید. در خدمتتان هستیم.
-اگر در خدمت ما هستید، پس چرا بلند شدید؟
بابام که دیگر حسابی کفری شده بود، گفت:بابا جان! بلند شدم کمربندم را سفت کنم، شما امرتان را بفرمایید.
پدر دختر گفت:بله، هزار تا سکه ی طلا، دو دانگ خانه…
بابا دوباره بلند شد که از خانه بزند بیرون؛ ولی باز هم بستگان راضی اش کردند که ای بابا خانه به اسم زن باشد، یا مرد که فرقی نمی کند.هر دو می خواهند با هم زندگی کنند دیگر.
و باز بابام با اوقات تلخی نشست.پدر دختر پرسید: باز هم بلند شدید کمربندتان را سفت کنید؟بابام گفت: نخیر! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا کشیده بودم داشتم میزانش می کردم!
پدر دختر گفت:بله، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یک حج.مبارک است ان شاء الله
بابام این دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چی چی را مبارک است؟مگر در دنیا فقط همین یک دختر است.و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم،کفش هایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط کوچه پرواز کردند و ما هم وسط کوچه کفش هایمان را جفت کردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان.
مگر عمه خانم دست بردار بود.آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضی کرد که فعلاً اسمی از حج نیاورد تا معامله جوش بخورد.بعداً یک فکری بکنند.
پدر دختر گفت:و اما شیربها، شیربها بهتر است دو میلیون تومان باشد…
بعد زیر چشمی نگاه کرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یا نه.وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد:به اضافه وسایل چوبی منزل.
بابام حرف او را قطع کرد.منظورتان از وسایل چوبی همان در و پنجره و این جور چیزهاست؟
پدر دختر با اوقات تلخی گفت:نخیر، کمد و میز توالت و تخت و میز ناهارخوری و میز تلویزیون و مبلمان است.
بابام گفت:ولی آقاجان، پسر ما عادت ندارد روی تخت بخوابد.ناهارش را هم روی زمین می خورد.اهل مبل و این جور چیزها هم نیست.
پدر دختر گفت:ولی این ها باید باشد،اگر نباشد، کلاس ما زیر سؤال می رود.
و بعد از کمی گفتمان و فحشمان، کفش های ما رفت وسط کوچه.
دوباره عمه خانم دست به کار شد.انگار نذر کرده بود هر طور شده این دختره را ببندد به ناف ما! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بکشند؛و ما دوباره به خانه ی آن دختر رفتیم.
بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه را پیش بکشد و سنگ تمام بگذارد تا بلکه گوشه ای از کلاس گذاشتن های بابای آن دختر را جواب گفته باشد.این بود که تا صحبت ها شروع شد،بابام گفت: در رابطه با جهیزیه… !
پدر دختر حرف او را قطع کرد و گفت:البته باید عرض کنم در طایفه ما جهیزیه رسم نیست.
بابام گفت:اتفاقاً در طایفه ی ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما که نمی خواهید جهیزیه بدهید، پس برای چی از ما شیربها می خواهید؟
- شیربها که ربطی به جهیزیه ندارد.شیربها پول شیری است که خانمم به دخترش داده.او دو سال تمام شیره ی جانش را به کام دختری ریخته که می خواهد تا آخر عمر در خانه ی پسر شما بماند.بابام گفت:خب می خواست شیر ندهد. مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهید؟اگر با ما بود می گفتیم چایی بدهد تا ارزان تر در بیاید.! مگر خانمتان شیر نارگیل و شیرکاکائو به دخترتان داده که پولش دو میلیون تومان شده است؟!
پدر دختر گفت: دختر ما کلفت هم می خواهد.
بابام گفت:چه بهتر.یک کلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم.
- نه خیر کلفت را باید داماد بگیرد.دختر من که نمی تواند آن جا حمالی کند.
- حالا کی گفته دخترتان می خواهد حمالی کند؟
مگر می خواهید دخترتان را بفرستید کارخانه ی گچ و سیمان؟کفش های ما طبق معمول وسط کوچه!!!
در مجلس بعد پدر دختر گفت:محل عروسی باید آبرومند باشد.اولاً، رسم ما این است که سه شب عروسی بگیریم. ثانیاً باید هر شب سه نوع غذا سفارش بدهید، در یک باشگاه مجهز و عالی.
بابا گفت:مگر دارید به پسر خشایار شاه زن می دهید؟اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل کنیم؟
کفش ها طبق معمول وسط کوچه!!!
دیگر از بس کفش هایمان را پرت کرده بودند وسط کوچه، اگر یک روز هم این کار را نمی کردند، خودمان کفش هایمان را می بردیم وسط کوچه می پوشیدیم.
بابای دختر گفت:ان شاء الله آقا داماد برای دختر ما یک خانه ی دربست چهارصد متری در بالای شهر می گیرد.
بابام گفت:خانه برای چی؟زیر زمین خانه ی خودم هست.تعمیرش می کنم.یک اتاق و یک آشپزخانه هم در آن می سازم، می شود یک واحد کامل.پدر دختر گفت:نه ما آبرو داریم، نمی شود یک دفعه عمه خانم جوش کرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟بس کنید دیگر، این کارها چیست؟مگر توی دنیا همین یک دختر است که این قدر حلوا حلوایش می کنید؟از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم.اصلاً ما زن نخواستیم مگر یک دانشجو می تواند معجزه کند که این همه خرج برایش می تراشید؟
این دفعه قبل از این که کفش هایمان برود وسط کوچه، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون.
و این طوری شد که ما دیگر عطای آن دختر را به لقایش بخشیدیم و از آن جا رفتیم که رفتیم.
یک سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاک آن را فراموش کرده بودم و اصلاً به فکرش نبودم.یک روز صبح، وقتی در را باز کردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردی خورد که پشت در ایستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همین که مرا دید جا خورد و فوری دستش را انداخت.با دیدن من هر دو با خجالت سلام دادند.کمی که دقت کردم، دیدم پدر و مادر آن دختر هستند.لبخندی زدم و گفتم:بفرمایید تو.
پدر دختر گفت:نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتیم.فقط می خواستم بگویم که چیز، چرا دیگر تشریف نیاوردید؟ما منتظرتان بودیم.
من که خیلی تعجب کرده بودم، گفتم:ولی ما که همان پارسال حرف هایمان را زدیم.خودتان هم که دیدید وضعیت ما طوری بود که نمی خواستیم آن همه بریز و بپاش کنیم.
پدر دختر لبخندی زد و گفت: ای آقا. . .کدام بریز و بپاش؟. . . یک حرفی بود زده شد، رفت پی کارش.توی تمام خواستگاری ها از این چیزها هست.حالا ان شاء الله کی خدمت برسیم،داماد گُلم؟
من که از این رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت می کشید،گفتم:آخه. . . چیز. . . راستش شغل من. . .
-ای بابا. . . شغل به چه درد می خورد.دانشجویی خودش بهترین شغل است.من همه جا گفته ام دامادم یک مهندس تمام عیار است.
-آخه هزار تا سکه هم. . .
-ای بابا. . . شما چرا شوخی های آدم را جدی می گیرید.من منظورم هزار تا سکه ی بیست و پنج تومانی بود.
ولی دو دانگ خانه. . .
پدر عروس:بابا جان من منظورم این بود که دو دانگ خانه به اسمتان کنم.
-سفر حج هم. . .
-راستی خوب شد یادم انداختید.اگر می خواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم.
-دو میلیون تومان شیربها هم که. . .
-چی؟من گفتم دو میلیون تومان؟من غلط کردم.من گفتم دو میلیون تومان به شما کمک کنم.
-خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده، باید پول شیرش را بدهیم. . .
-ای بابا. . . خانم من کلاً به دخترم چهار، پنج قوطی شیر خشک داده که آن هم پولش چیزی نمی شود.مهمان ما باشید
-در مورد جهیزیه گفتید. . .
-گفتم که. . . اتاق دخترم را پر از جهیزیه کرده ام.بیایید ببینید.اگر کم بود، بگویید باز هم بخرم.
-اما قضیه ی آن کلفت. . .
-آی قربون دهنت. . . دختر من کلفت شماست.خودم هم که نوکر شما هستم  داماد عزیزم!. . . خوش تیپ من!. . . جیگر!. . . باحال!. . .
وقتی دیدم پدر دختر حسابی گیر داده و نمی خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقیقت را بگویم.با خجالت گفتم: راستش شرایط شما خیلی خوب است.من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شما وصلت کنم.اما. . .
پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت:دیگر اما ندارد. . . مبارک است ان شاء الله.
گفتم:اما حقیقت را بخواهید فکر نکنم خانمم اجازه بدهد.
تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یک متر واماند.پدر دختر گفت: یعنی تو. . . در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد.مرا که دید لبخندی زد و گفت: وقتی که از دانشگاه برگشتی، سر راهت نیم کیلو گوجه بگیر برای ناهار املت بگذارم.
با لبخند گفتم:چشم، حتماً چیز دیگری نمی خواهی؟
-نه، فقط مواظب باش.
-تو هم همین طور.
خانمم رفت پایین، رو کردم به پدر و مادر دختر که هنوز دهانشان باز بود و خشکشان زده بود و گفتم: ببخشید من کلاس دارم؛ دیرم می شود خداحافظ.
و راه افتادم به طرف دانشگاه..!

با من تماس بگیرید …. (خدمتی جدید و رایگان از ایرانسل)

این سرویس برای تمامی مشترکین سیم کارت دائمی و اعتباری فعال خواهد بود و از طریق آن مشترک می تواند با وارد کردن یک کد ، یک پیام کوتاه (SMS) رایگان به شماره مقصد ارسال کرده و از دارنده شماره بخواهد با او تماس بگیرد؛ حتی زمانیکه اعتبار مکالمه مشترک تمام شده و یا خط تلفن او قطع شده باشد. با وارد کردن این کد، پیام کوتاه زیر به دریافت کننده ارسال می شود:

Lotfan ba man tamas begirid

(شماره ارسال کننده پیغام) : From

خدمتی جدید از ایرانسل - موبایل ها دات کام - Mobileha.com

از آنجاییکه ایرانسل تنها شبکه ای است که این سرویس را در ایران ارائه می کند، در حال حاضر امکان استفاده از آن برای تماس با سایر اپراتورها موجود نیست.

جهت استفاده از این سرویس کافی است شماره *150* را نوشته و سپس شماره ایرانسل فردی که می خواهید برای او پیغام ارسال کنید را وارد نمایید و سپس کلید # را بفشارید . حال دکمه Call (کلید تماس که معمولا با رنگ سبز مشخص شده است) را بزنید .

موبایل ها دات کام

در صورت اجرای موفقیت آمیز این عمل ، می بایست پیغام زیر را در گوشی خود مشاهده کنید :

Darkhaste Tamas be in shomare ersal shod (in service rayegan ast) 093xxxxxxxx

 

استفاده از این سرویس کاملا رایگان بوده و برای شخص ارسال کننده و یا دریافت کننده هیچ هزینه ای ندارد . همچنین همانطور که گفته شد تنها مشترکین ایرانسل قادر به استفاده از این سرویس می باشند .

تلفن همراه دوستتان را تنها با یک عکس جادویی Restart کنید !

از عنوان مطلب تعجب نکنید .با دریافت تصویری که در ادامه مطلب در اختیارتان قرار می گیرد به محض نمایش آن در گوشیهای سونی اریکسون که سیستم عاملشان جاوا است ، گوشی مورد نظر خاموش شده و مجدداً روشن می شود  !

 تلفن همراه دوستتان را تنها با یک عکس جادویی Restart کنید !

اگر می دانید که دوستتان از یکی از انواع مختلف گوشی های سونی اریکسون که از سیستم عامل آن جاوا می باشد استفاده می کند کافی است تنها عکس فوق را برای دوستتان بلوتوث کنید .

بلافاصله پس از مشاهده عکس فوق ، تلفن همراه دوستتان خاموش و مجدداً روشن می شود !

برای اطلاعات بیشتر و دریافت عکس مورد نظر ادامه متن را دنبال کنید …

توضیح اینکه : تنها به این دلیل که تلفنهای همراه با سیستم عامل جاوا ، قادر به پردازش قسمتی از عکس مورد نظر نمی باشند به صورت اتوماتیک Restart می شوند .

 همان طور که در بالا اشاره شد این عکس تنها در گوشیهای سونی اریکسون که دارای سیستم عامل جاوا هستند (مثل K500 - K550- K800- W700-K320 و … ) عمل خواهد کرد و در گوشیهای دیگر همانند نوکیا و یا سونی اریکسونهای دارای سیسیتم عامل سیمبیان (مثل W960 - P1 - P990 و … عمل نخواهد کرد .

دانلود عکس جادویی 

پسورد: www.mobileha.com

» حجم : 33 کیلوبایت