خانوم ها در سن هیجده تا بیست و یک سالگی مانند آفریقا یا استرالیا هستند: نیمه کشف شده , وحشی , با زیبایی های افسون کننده ی طبیعی.
گاو ما ما می کرد،
• گوسفند بع بع می کرد،
• سگ واق واق می کرد،
• و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟
• شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.
• او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
• موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
• دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.
• پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.
• برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.
• ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.
• اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.
• الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
• او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.
• او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
• او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد
مواد لازم: شافی کاپ، پیپ، موسیقی کلاسیک، قهوه کلمبیا، کتاب شعر (حتما به زبان فرانسوی)، محاسن (به مقدار کافی)
روش کار: این روش خیلی روش خوبیه به این دلیل که تقریباً همه دخترا خیلی از پسرای تیریپ روشنفکر خوششون میاد! روشنفکر شدنم خیلی کارسخـتی نیست، کافیه چند تا اسم نویسنده و کارگردانی رو که تا حالا کسی اسمشونو نشنیده حفظ کنین و تو هر جمله ای که میگین، یه دو سه تاشو بندازین.
در ضمن لازمه بزارین یه کم محاسنتون بلند شه! هم نشونه روشنفکریه، هم می تونین دستاتونو باهاش خشک کنین!
سعی کنین کارایی رو بکنین که بقیه نمی کنن! مثلا بد نیست حداقل روزی ۲ بار بیفتین تو جوب! یا تو در و دیوار بخورین! در هنگام راه رفتن شیلنگ تخته بندازین! اینا خیلی جواب میده و نشون میده شما خیلی کارتون درسته!
لباس پوشیدنم خیلی مهمه! سعی کنین یه جور لباس بپوشین که همه بگیرن این قضیه رو که شما روشنفکرین! لباسای گشاد، گیوه و کش موی بنفش خیلی به کارتون میاد!
اما روش صحبت کردن: باید خیلی آروم و نامفهوم صحبت کنین جوری که طرف هیچی از حرفای شما نفهمه و فکر کنه شما خیلی این کاره اید! هر چـــی بتونین بیشتر چرت و پرت سر هم کنین راحت تر کارتون انجام میشه.
بقیه رو حساب نکنید و فکر کـنید هیشکی بیـشتر از شما نمیدونه!
به هر گدایی که سر راهتون می بینین حداقل ۵۰۰ تومن کمک کنید.
سعی کنین حموم نرید! خیلی مهمه این قضیه! هر چی شیپیش تر باشید روشنفکرتر به نظر می رسید!
باید حتما موسیقی کلاسیک گـوش بدین. البته وقتی تو یه جمع روشنفکری هستین! بعد که رفتین خونه می تونین با همون داوود بهبودی حال کنین!
هر رشته ای که تو دانشگاه خوندین رو باید بی خیال شین و به همه بگین که فلسفه خوندین! البته واسه اینکه گندش در نیاد بگین تو یکی از دانشگاه های خارجی!
مثله گاو غذا بخورین! اینم یکی دیگه از کارایی که روشنفکرا می کنن!
خواهرتون رو تو خونه اذیت کنین و هی بهش گیر بدین ولی وقـتی تیریپ روشنفکریه کاری به کارش نداشته باشـین!
این روشا خیلی جواب میده! من تاحالا خودم چند بار با همین روشا روشـنفکر شدم!
آره داداش من! لپ لپ و آب هندونه رو از برنامه غذاییت حذف کن... تو هم می تونی!
 
خانوم ها در سن هیجده تا بیست و یک سالگی مانند آفریقا یا استرالیا هستند: نیمه کشف شده , وحشی , با زیبایی های افسون کننده ی طبیعی.
به نام خدایی که به ما زبان داد تا دروغ نگوییم. تابستان ۸۷ هم مثل همه سال ها بعد از تعطیل شدن مدارس آغاز شد. بابا همان روز اول گفت که مسافرت نمی ریم چون سهمیه بنزین مان تمام شده است.
این شد که خانه نشین شدیم. در خانه که بودم با حقایق جدیدی آشنا شدم. هر روز مامان از خرید می آمد و از گران شدن لحظه به لحظه کالاها شکایت می کرد. تنها سرگرمی ما تلویزیون بود که روزی دو بار برق می رفت آن هم در زمان های حساس.
تنها خوبی قطعی برق این بود که اداره بابا این ها به خاطر صرفه جویی در مصرف برق زودتر تعطیل می شد.
چند روز اول تابستان بود که پسرعمه این ها برای سه چهار شب مهمان ما شدند. پسرعمم ۲ سالی بود رفته بود خارج و تازه برگشته بود. می گفت اونجا مدرک فوق لیسانس گرفته بود. مامانم گفت عمراً. این وقتی رفت دیپلمش هم بزور گرفت. رفت اونجا ۲ ساله مدرک فوق لیسانس گرفته! بابام قبول نمی کرد. می گفت نه رفته اونجا پسر سر به راهی شده. من قبلاً شنیده بودم هر کی اونجا میره اون راهی کجی هم که بلده گم می کنه.
اواسط تابستان بود که دیدم بابا خیلی خیلی خوشحال است. مامان عصبی شده بود. همش با هم دعوا می کردند. یه بار که خودم را به خواب زده بودم شنیدم که مامان با زن عمو داشت می گفت که با تصویب قانون جدید بابا می تواند با زن همسایه مامان بزرگ این ها که تازه شوهرش را در تصادف از دست داده به راحتی ازدواج کند. مامان می گفت اگه این اتفاق بیفتد یک روز هم در خانه نمی ماند.
اما یک مدت بعد وضعیت به حالت عادی برگشت. یک بار هم در تلویزیون دیدم که یک آقا داشت می گفت که من در جلسه نبودم که این قانون را می خواستند تصویب کنند. منم همیشه وقتی مامان بخاطر خورده شدن کتلت های تو یخچال همه را دعوا می کند می گم من خواب بودم.
امسال یک کار جدید هم انجام دادیم. البته اولش بابا می گفت عمراً. ولی روز آخر دیدم سریع رفت و فرم اطلاعات خانوار را پر کرد و تحویل داد. جالب بود. قبلاً نمی دونستم. بابام ماهی ۲۰۰ هزار تومان درآمد دارد. یعنی حقوق سه ماه بابام میشه شهریه مدرسه من.
ماه رمضان هم داشت می آمد. بابام می گفت که در ماه رمضان برق نمی رود. پسر خاله می گفت عمراً. روز دوم ماه رمضان بود و موقع افطار که برق رفت. تو تلویزیون یک آقا می گفت که ما فقط تضمین می دهیم موقع سحری برق نرود. آن آقا را قبلاً دیده بودم که می گفت ما دیگه خاموشی نخواهیم داشت. اون موقع ازش خیلی خوشم آمده بود ولی حالا… برعکس همه بابام ماه رمضان کیفش کوک شده بود. همیشه دیرتر از همه از خواب بیدار می شد و زود هم به خانه می آمد. یک بار در تلویزیون دیدم که می گفتند اداره جات نیمه تعطیل شدند. ولی به نظرم خیلی بیشتر از این ها تعطیل شده بودند.
علاوه بر این مسائل هر روز گفته می شد که فردا امریکا حمله می کند. مامان برای یک سال غذا انبار کرده بود. بهرحال ما که آمده بودیم امریکا بیاد. بقیه را نمی دونم.
شیطان آهی میکشه میگه: نگو که دلم خونه. این ایرانیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نزاشتن! تا روم رو میکنم اینطرف، یه آتیشی دارن اونطرف به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!...حالا هم که .... ای داد!!! آقا نکن! جبرییل جان من برم... اینها دارن آتش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحانات پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند اما وقتی به شهر خود برگشتند فهمیدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه ؛ امتحان دوشنبه صبح بوده است!!
بنابر این تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنندو علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند آنها به استاد گفتند : ما به شهر دیگری فته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و ازاو کمک بگیریم به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم ....
استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها فردا بیایند و امتحان بدهند چهار دانشجوی پینوکیوی ما روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه ی امتحانی را داد و از آنها خواست تا شروع کنند آنها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره داشت و سوال بسیار آسانی بود و به راحتی به آن پاسخ دادند سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت برگه پاسخ دهند سوال این بود: کدام لاستیک پنچر شده بود؟!!!!!!!!!!