لطفا اگر وضعیت مزاجی خوبی ندارید این عکس ها را نگاه نکنید ، تقصر ما هم نیست که مردم چین موش می خورن !!!
.خداوند با معرفت لایتناهی خود جواب داد:بنده ام من احساس می کنم تو درست را یاد گرفتی و خوشحالم که می خواهی به شرایط خودت برگردی ولی تو فقط مجبوری نُه ماه صبر کنی زیرا تو دیشب حامله شدی!!!
پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.
مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد."
پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود".
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر…از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"
پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه!
اجرای داستان بر می گرده به زمانی که کشور کره به عیالتهای مختلف تقسیم شده و مردم به کشورهای دیگه مهاجرت می کنن فردی از مهاجرین تصمیم می گیره که مهاجران رو جمع کنه و کشور رو سرو سامان بده اسم اون شخص های موسی نام داره اون ابتدا ارتشی رو درست میکنه به اسم دامو وپیروزیهایی رو بدست می اره ولی پادشاه مملکت خودش به اون خیانت میکنه ولیعهد دوست صمیمی های موسی بود ولی اون نمی تونه جلوی خیانت پادشاه رو بگیره های موسی در یکی از جنگها شکت می خوره و....
فراری می شه از غذا دختر رئس قبیله ها ی موسی رو زخمی پیدا می کنه و از اون پرستاری میکنه دختره از های موسی خوشش میاد و با اون به صورت مخفیانه ازدواج میکنه واز اون باردار می شه ولی های موسی کشته می شه ولیعهد که رفیق صمیمی های موسی است تصمیم می گیره که از اون زن مراقبت کنه و به همه از دروغ می گه که بچه ای که در رحم زن های مو سی هست مال اونو ولیعد پادشاه میشه و20 سال می گذره حالا اون پسر بزرگ شده و اسم اون جومونگ هست اون در ابتدا آدم لاابالی و خوش گذرانیه ولی اون دارای 2 برادر ناتنی هست که از زن دیگه پادشاه هستند و اونا با جومونگ کینه دار ن و می خوان سر اونو زیر اب کنن ه پادشاه برای آزمایش پسراش اونا رو می فرسته تا کمان مقدس رو در کوه مقدس پیدا کنن و به اون احترام بگذارند ولی برادرا تصمیم می گیرند که جومونگ رو بکشند جومونگ رو تو باطلاق می ندازند ولی از قضا زن جوان و زیبا که تاجر بوده از اونجا عبور می کنه و جومونگ رو نجات می ده این زن در آینده سرنوشت جومونگ رو رقم می زنه اسم اون زن سوسو نیو است.